عقب رفتم و خودمو به تاج تخت تکیه دادم. دستامو چندبار به صورتم کشیدم و نفس عمیقی کشیدم. نگاه خیرش و حس میکردم و آخر سر رو تخت نشست. با صدای آروم و گرفته ای گفت: وحشی بودم آرومم کردی. گفتم قلب ندارم یکی ساخت ی. نگاهم حر یر تاریکی داشت سفیدش کردی. ذهنم مغشوش بود خالیش کردی، اما... اما تمام زحماتت رفت به باد... چون نمی زارن خوب بمونم، نمی زارن حرفهای عاشقانه ترکی کنم، نمی زارن انسان باشم! نگاهش این بار از شیشه پنجره روی خودش ثابت موند: حرف های عاشقانه ترکی کوتاه گم شدم!
تا وقتی که حرف های عاشقانه ترکی برای عشقم دنیام
تا وقتی که حرف های عاشقانه ترکی برای عشقم دنیام، آدرس سرراستی برام وجود نداره! زندگی جملات عاشقانه ترکی تبریزی با مرگ قرارداد بسته. نیشخندی زد: حس می کنم زندگیمون دژاوو شده! هی تکرار و تکرار... نمیخواستم بگم چرا باز قاط ی خالف شدی، ولی دوست داشتم بپرسم واقعا تونسته بودم همه این کارارو کنم؟! حرفاش تو وجودم حل میشد...
- کلتت و بده. رو زانو رفتم و سمتش متمایل شدم. دستم و سمتش دراز کردم. دستشو رو گذاشت و با خنده هیستیرکی گفت: الزمه؟ با لبخند پهنی سرمو تکون دادم. دستشو زیر کت چرمش برد و از کمربندش بیرون کشید و خیره به چشمام به دستم سپرد. سردی هفت تیر نقره ای رنگ دستام و منجمد کرد. با پیچیدن جمله ای تو سرم زمزمه کردم: تو گناهکاری، ولی شیطان نیستی!
- منم خوبم، ولی فرشته نیستم! لبخند مهربون ی زدم. حرف های عاشقانه ترکی کوتاه و کشیدم و روی شقیقم گذاشتم. نفسمو حبس کردم و پایین آوردمش. باشه... قبول... داره مسخرمون میکنه...
- رو باال آوردم و قلبش و نشونه گرفتم. مردمک چشمم لرزید و تو زیتونی نگاهش نشست. چرا میخوان شکستت بدن؟ اصلا مگه کشتن تو چقدر سخته؟ نیشخندی زد و سر رو درست مماس قلبش گذاشت.
- حرف های عاشقانه ترکی برای عشقم ادامه حرف حرفهای عاشقانه ترکی استانبولی گفت: اگه گناهکاری نباشه...با ک ی بدون عذاب وجدان مجادله کنن؟ لبخندی زد و لبشو به دندون گرفت: بزن....بزن و حرفهای عاشقانه ترکی رو بهم ببخش.
پس جملات عاشقانه ترکی تبریزی چی؟
چونم لرزید و با بغض گفتم: پس جملات عاشقانه ترکی تبریزی چی؟ ها؟ به منم فکر میکنی! سرشو تکون داد: فراموشی...فراموشم می کنی. چون جملات عاشقانه ترکی تبریزی با معنی فکر می کنم مرگ با دستای تورو ترجیح می دم. صورتم خیس شده بود! شوری اشک و تو دهنم حس میکردم. دستم سست شد که با دست دیگم دو دستی نگهش داشتم. نگاهش میخ داغ بود... مستقیم داشت تو قلبم فرو میرفت. چرا مغزم فرمان اشتباه صادر میکرد؟ هنوز درحال جدال با قلبم بودم، ولی مغزم زودتر اعالم حضور کرد. مسخره بازی درنیار فر یحا! حرفهای عاشقانه ترکی جلوته... این چیه تو دستت! راستی گفته بودم پایانی وجود نداره؟ آدم های حرفهای عاشقانه ترکی استانبولی جملات عاشقانه ترکی تبریزی کوتاه مگه پایانی جز مرگم داشتن؟! پایان خوش چه معنی میداد؟... بیخیال! از نظر علمی جملات عاشقانه ترکی قشقایی وجود نداره. انگشتم داشت زیادی رو حرفهای عاشقانه ترکی هرز میرفت. چشمامو بستم و انگشتم و رو حرفهای عاشقانه ترکی استانبولی فشردم. از دستم ول شد و افتاد. دستام بدجوری میلرزید و جرات نداشتم چشمامو باز کنم... با پوزخند گفت: جملات عاشقانه ترکی تبریزی کوتاه نگاه کن. تو همون حالت با ترس و قلبی که دیوانه وار به سینم میکوبید گفتم: سالمی؟ زنده ای؟ کاش پر بود... ولی جراتشو پیدا کردی. پس یه بار دیگه ام میتونی. این بار پره. بزن... خالی بود! هدف بود، ولی خالی بود. پلک های خیسم و از هم باز کردم. نفس هام رفته رفته تند تر میشد و لرزی تو وجودم رخنه کرد.