دیگه بهم زنگ نزن مرکز ثبت ازدواج موقت تبریز. یه دقیقه گوش کن خب لامصب نمیخوام. دیگه مرکز ازدواج موقت در تبریز واسم وجود نداره. ولی اینو بدون من عاشقت بودم. بای سیمی گوشی و قطع کردم. مرکز رسمی ازدواج موقت در تبریز افتاده بود و دلشو گرفته بود. جلوی دهنمو گرفتم تا صدام بیرون نره. صدای مرکز ازدواج موقت در تبریز اومد اخیش شرشو کم کردی.... با تعجب به مرکز رسمی ازدواج موقت در تبریز نگاه کردم. اههه ضایع شدیم نفس ترکید از خنده وای این چه داییه ما داریم!!
کوفت ببند دهنتو الان میفهمه 5مین گذشت مرکز ازدواج موقت تبریز پاشد و رفت بیرون اروم در و باز کردم و با نفس اومدیم بیرون سریع گوشیش و برداشتم و دوباره شمارمو درست کردم رفتیم خیلی طبیعی پایین. مراکز ازدواج موقت در تبریز تا ما رو دید گفت شما دو تا کجا بودین؟ تو اتاق اهان به نفس یه چشمک زدم و رو به کانون ازدواج موقت تبریز گفتم راستی چرا داد میزدی؟ صدات تا اتاق من میومد! مرکز ازدواج موقت در تبریز با تعجب گفت کی من؟ من داد میزدم؟ اره دیگه میگفتی سوسن؟ سیمی... سریع جلو دهنم و گرفت و گفت خفهههه دستت و بردار خفه شدم مگه من چقدر صدام بلند بوده ؟ خیییلی. کل خونه فهمیدن مشکوک نگام کرد و گفت مطمئنی ؟ ن پ...توهم زدم مراکز عقد موقت در تبریز حواست جمع باشه به کس دیگ ای نگی.
مرکز ازدواج موقت تبریز چطوری تو؟
حواسم هست باو همونجا خاله نازی رو به نیما گفت مرکز ازدواج موقت تبریز چطوری تو؟ بهتری شدی؟ دوباره خودشو زد به موش مردگی نه بابا چه بهتری!!! نفس گفت ادرس مراکز ازدواج موقت در تبریز تو که از منم سالم تری کانون ازدواج موقت تبریز اروم گفت تو ببند نفس جون مرکز رسمی ازدواج موقت در تبریز با حرص کفت بی ادب خاله بعد از یه ساعت قصد رفتن کردن. مامان و خاله تا دم در داشتن واسه عروسی مراکز عقد موقت در تبریز صحبت میکردن از اخر به زور عمو کامران جدا شدن و رفتن..... تا رفتیم تو گل بانو گفت ای بابا خانوم چرا نازی خانوم واسه شام نموندن؟ چیکار کنم هرچی گفتم قبول نکردن.گفتن یه شب دیگه حالا میشه شام و بیارین. ای ام وری وری گرسنه...
مرکز ثبت ازدواج موقت تبریز خندید و گفت تو انگلیسی حرف زدنت تا شنیدم چی گفت رفتم کنارش و محکم زدم تو سرش که دادش در اومد مراکز عقد موقت در تبریز از اشپرخونه اومد بیرون گفت چی شد! ؟ هیچی مامان جان. تحویل بگیر داداش بی ادبتو.... مرکز ازدواج موقت در تبریز شمیم مگه من چی گفتم؟ نهال به جون خودم اگه چیزی گفته باشم این دیده من حال ندارم الکی میخواد عقده هاشو خالی کنه با عصبانیت گفتم چییییییییی؟ دروغ گوی..ی..ی... حالا مونده بودم چی بگم که یکم حرص بخوره مراکز ازدواج موقت در تبریز خندید و گفت اخییی از کی تا حالا لکنت زبون گرفتی شمیم جون؟ دیگه نتونستم تحمل کنم و به جیغ کشیدم سرش که مرکز ازدواج موقت تبریز بدو بدو رفت پیش مامان تو اشپزخونه شهریار
مراکز ازدواج موقت در تبریز صدای شمیم و در نیار دیگه کانون ازدواج موقت تبریز بابا من چیکار دارم... خودش جیغ جیغوی.. دمپایی مو در اوردم و محکم پرت کردم طرفش که با صدای بدی خورد تو گونش... چشماش اندازه ی توپ گرد و با تعجب و بعد با عصبانیت برگشت سمتم... تا دیدم داره درجش میزنه بالا با سرعت نور رفتم پشت بابا به جون خودت اگه بزنی ایندفعه کچلت میکنم بعدش قهقهه ای زدم که داشت منفجر میشد منو کچل میکنی! باش میرسیم بهم فعلا تو اسبتو بتازون... یجوری بهم نگاه کرد که ترسیدم و اروم نشستم پشت میز...
تا اخر شب مراکز ازدواج موقت در تبریز باهام حرف نزد
دیگه تا اخر شب مراکز ازدواج موقت در تبریز باهام حرف نزد. داشتم از این کارش حرص میخوردم اصلا به جهنم رو به بالا گفتم بابا فردا ساعت چند میریم خونه ادرس مراکز ازدواج موقت در تبریز؟ واسه ناهار میریم باباجون. چطور ؟ هیچی همینطوری. پس من رفتم بخوابم رفتم بالا و تصمیم گرفتم واسه اینکه یادم بره از کارای مرکز ازدواج موقت تبریز و کمتر حرص بخورم لباسای فردام و اماده کنم. ..رفتم سر وقت کمدم خب حالاااااا..... یه تونیک استین بلند یقه اسکی مشکی برداشتم با شلوار لوله تفنگی همون رنگ. ..مانتوی سبز رنگمم برداشتم و انداختم رو تختم. ..یه روسری بزرگ مشکی هم برداشتم که بتونم مدل دار ببندم دور سرم. ..واسه تو خونه ی کانون ازدواج موقت تبریز هم یه بلوز استین سه ربع لیمویی برداشتم. ..همه رو یه جا گذاشتم و دراز کشیدم. فردا باید زودتر پاشم که دوش هم بگیرم خب پس بریم لالا...