از این ور بیا عزیزم به ازدواج موقت اصفهان هلو نگاه کردم و اونم چشمکی بهم زد و منم بهش لبخند زدم سودابه دستش و کشید سمت اتاقی و باهم رفتن منم همراه ثریا به سمتی که هدایتم می کرد رفتم دوسه ساعتی زیر دستش بودم داشت ارایشم می کرد حالا خوب بود گفته بودم ملایم ارایشم کنه اگه غلیظ می خواستم چقد طولش می داد موهام و بیگوده برقی زد و در همون حالت فرستادم زیر سشوار.
رفتم سراغ اتاقی که ازدواج موقت اصفهان ساعتی اونجا بود
یکم که گذشت با ست مانیکور اومد سمتم و مقابلم روی صندلی که همراهش بود نشست اولش که گفتم ارایش غلیظ نمی خوام با تعجب گفت خواهر شوهری یا خواهرزن؟! خندیدم و گفتم هردو اما هیچ کدوم قیافش یه طوری شد که خندم گرفت و گفتم: هم برای عروس خواهرم هم برای داماد گیج گفت مگه میشه؟! لبخند غلیظی زدم و گفتم داماد پسر عمومه عروس دختر خالم . خندید و بامزه گفت اهااان گیجم کردی که دختر با اون توضیحاتم فکر می کردم سراغ مانیکور کردن ناخنام نمیره هرچند که اعتراضی به کارش نداشتم و اتفاقا راضی هم بودم کارش که تموم شد اجازه داد از زیر سشوار بیرون بیام و بعد با وسواس توصیف ناپذیر مشغول سنجاق کردن موهام شد هنوز خودمو نمی دیدم و نمی دونستم شبیه کدوم کروکدیلی شدم . از فکرم خودم خندم گرفت بالاخره بعد کلی بازی کردن با موهام کنار وایستاد و با لبخند رضایت بخشی گفت تموم شد می تونم خودمو ببینم؟
اوهوم فقط مواظب باش غش نکنی بی توجه به حرفش فقط سر تکون دادم و خودم و به نزدیک ترین اینه رسوندم . از دیدن خودم تعجب کرده بودم کم مونده بود شاخ در بیارم و گند بزنم به زحمت های اون بیچاره هنوز محو خودم بودم صدای ثریا از پشت سرم بلند شد. چطوره عزیزم؟! با محبتی خواهرانه گفت ایشالا عروسیت عزیزم خیلی خوشگل شدی واقعا ازش جدا شدم و دوباره قدرشناسانه نگاش کردم دوباره به اینه خیره شدم یه ارایش ملایم و مات روی صورتم جا خوش کرده بود موهام و هم خییلی شیک شنیون کرده بود لباسمو هم به کمکش تو رختکن پوشیدم و حاضر و اماده رفتم سراغ اتاقی که ازدواج موقت اصفهان ساعتی اونجا بود در زدم سودابه با صدای مهربون و خاصش اجازه ی ورود داد
تا چشمم به ازدواج موقت اصفهان ساعتی افتاد چشام گرد شد
تا چشمم به ازدواج موقت اصفهان ساعتی افتاد چشام گرد شد . از یه شوک خارج نشده شوک بعدی وارد شد اونا هم انگار از دیدن من شوکه شده بودن . ازدواج موقت اصفهان ساعتی لباسش و هنوز نپوشیده بود اما همون مدلی هم خیلی شیک و خانوم شده بود دلم براش غش ضعف رفت جلو رفتم و بغلش کردم تو دلم گفتم حامد برسه .
راستی راستی ازدواج موقت اصفهان کانال خل و دیونه
به ندای درونم خندیدم و از ازدواج موقت اصفهان 94 جدا شدم غرق لذت نگاهش کردم و گفتم خیلی خوشگل شدی عزیزم لبخند زد و گفت والا خودم که هنوز ندیدم ولی توام خیلی خوشگل شدی خواهری پشت چشم نازک کردم و گفتم بووودم . خندید و دوباره بغلم کرد سودابه جون که انگار دید ما جدا بش و نیستیم به ازدواج موقت اصفهان 94 با تشر گفت خو بشین کارم و بکنم اخه عزیزم الان شوهرت میاداا دو ونیمه رفت سراغ جعبه ی لباس. لباسی که هنوز ندیده بودمش ازدواج موقت اصفهان قبل این که ببینمش با هیجان گفت مونیکا روتو بکن اون ور وقتی پوشیدمش نگاه کن گردنش و خم کرد و چشاش و مظلوم باشه ابجی؟! خندم گرفت و زیر لب گفتم از دست تو. . روم و کردم اونور و بعد چند دقیقه به دستور ازدواج موقت اصفهان برگشتم. بازم داشتم شاخ درمیوردم. . چقد خاص بود لباسش. . یه لباس بلند سبز پسته ای بود که روی کمرش حریر سبز خورده بود و وسط کمرش یه سگگ نقره ای داشت و یقش هفته ای کمی باز و جلوش هم یکم باز بود. وای ازدواج موقت اصفهان تو اون لباس بی نهایت زیبا شده بود. .
راس ساعت سه ی بعد از ظهر بود که گوشی ازدواج موقت اصفهان زنگ خورد.تو چهرش به وضوح می شد استرس رو خوند. . لبخند اطمینان بخشی به صورت خوشگل و مهربونش زدم که انگار باعث شد استرسش و پس بزنه و گوشی رو جواب بده. . گوشی رو که قطع کرد برگشت طرف منو دفتر ازدواج موقت اصفهان که کنارم ایستاده بود و غرق لذت به ازدواج موقت اصفهان تلگرام نگاه می کرد. . اومدهدم دره. ازدواج موقت در اصفهان خندید و گفت. . خو می خواستی نیاد؟! بیا برو برا اون ناز کن این جا نازت خریدار نداره تغییر رنگ چهره ی ازدواج موقت اصفهان تلگرام حتی از روی اون همه ارایش کاملا واضح بود و باعث شد منو ازدواج موقت در اصفهان بزنیم زیر خنده. . ازدواج موقت اصفهان تلگرام هم مثل میرغضب نگامون می کرد. . خندمون که تموم شد رو کردم سمتش و گفتم بذار اول من برم ببینم بیرون چه خبره دل داداشم اب شداا توام زود به خودت بیا و کم ناز کن برا ما. . چشمکی بهش زدمو از در اتاق رفتم بیرون. .
از راهروی باریک گذشتم و به در اصلی سالن رسیدم. درو که باز کردم حامدو دیدم که به ماشینش تکیه داده بود و با مردی که دوربین فیلمبرداری دستش بود حرف می زد. . این واقعا حامد بوود؟! و حالا شوک سوم هم بهم وا رد شده بود. یه لحظه فقط یه لحظه ته دلم به ازدواج موقت اصفهان کانال حسودیم شد بابت داشتن داماد به خوشتیپی. راستی راستی ازدواج موقت اصفهان کانال خل و دیونه داشت عروس حامد خل می شد. . تو اون کت و شلوار سرمه ای و پیراهن سفید با کراوات هم رنگ کت و کفش های ورنی مشکی کللی خواستنی شده بود. . نگاه به صورتش انداختم و دیدم موهاشو یکم کوتاه تر کرده و یه وری کرده همه رو. . دیگه بیشتر نتونستم طاقت بیارم و دلم براش ضعف رفت اونم با نگاه تحسین بارش براندازم می کرد. . فاصله ی بینمون رو تقریبا پرواز کردم و تو بغل مردی فرو رفتم که مثل برادرم دوسش داشتم و برام عزیز بود. . چه اشکالی داشت داداشم بود خو. سرم تو سینه ی پهنش قایم شده بود. . خم شد دم گوشم گفت خیلی ماه شدی خواهری. .
در باز شد و ازدواج موقت اصفهان هلو عین پرنسس ها اومد بیرون
خیلی اقا شدی داداشی مردانه خندید و گفت مزه نریز دختر خانومم کو؟! ازش جدا شدم و چپ نگاش کردم. . اره حسودیم شده بود به ازدواج موقت اصفهان کانال حامد از چشمام همه چی و خوند و بلند و مردونه زد زیرخنده. . منم خندم گرفته بود واقعا دست خودم نبود حامد رو تا حالا فقط برای خودم دفتر ازدواج موقت اصفهان دیده بودم و حالا تحمل شریک شدنش با کس دیگه ای رو نداشتم. . حتی حالا که اون کس عزیزترین دوستم بود. ناچارا رفتم سمت در اصلی سالن تا ازدواج موقت اصفهان هلو صدا کنم اما قبل از این که دستم به دستگیره بره در باز شد و ازدواج موقت اصفهان هلو عین پرنسس ها اومد بیرون.