آلما بی مکث جواب داد: بله خوب می دونم به دوست يابي تهران نیس! -نمی کنم! می کنی. کنار میزش ایستاده بود. دوباره صورتش برزخی شده بود. آلما کارت رو بگو و بعدش برو بیرون. دوباره روبرویش ایستاد و چشمانش را دوخت به صورتش. دوست یابی تهران آنلاین بار اخم هایی میان صورتش بود و شعله های خشم را می دید.. . فکر می کنی داری کار درست رو می کنی؟ چه قدر تو لجباز و کله شقی! -اینا هم توبیخ دارن! بس کن سهند... هر کاری دوست داری انجام بده... دوست يابي تهران تو رو دوست یابی تهران با شماره تلفن بس کن. باشه اگه دوست یابی تهران آنلاین اسمش منت کشیِ من منت کشیدم صدایش کمی باال رفته بود. سهند به در بسته نگاه کرد: هیس چه خبرته؟
سرش را تکان داد: معذرت می خوام. .. اینجا جای این حرفانیست. .. برگشت سمت پنجره و دوباره از دوست یابی تهران با عکس دور شد. اره اینجا جای این حرفا نیست پس می شه یه جای دیگه با هم حرف بزنیم. نه. ... اشتباه می کنی. .. دوست یابی تهران تلگرام بس کن این قدر خودخواه نباش. باشه من اشتباه می کنم، خودت چی ؟ برگشت به سمتش و با اخم نگاهش کرد: -گفتم بس کن دوست يابي تهران. تموم. .. همون موقع بهت گفتم ادامه بدی به جان خودم. . .. الما دستش را روی لبهای سهند گذاشت: قسم نخور. .. نفسش را پر صدا به دستان آلما کوبید: برو بیرون. آلما کوتاه نیامد: یه بار باهام صحبت کن.
دوست یابی تهران آنلاین همه گذشته و تو
یه بار با حرف قانعم کن. یه بار فقط دوست یابی تهران تلگرام... دوست یابی تهران آنلاین همه گذشته و تو. .. -گفتم بهت نمی خوام. .. دوست یابی تهرانی. .. برای من هیچی نیست.. .. لحن صدایش پر از آرامش بود. اما هنوز دوست یابی تهران با عکس هایش کش دار و نامنظم بود. صدایش نمی لرزید. اما غمگین بود. سهند چشمانش را بست. -برو دوست يابي تهران. ... هزار بار گفتم در مورد خودت این جور حرف نزن. ... موضوع به من مربوطه. . .. چه موضوعی ؟ سهند این بار سوم بود! تکلیفت با خودت روشن نیست. . .. دوست یابی تهران در تلگرام برگشت و بعد از انکه دوست یابی تهران با عکس عمیقی کشید، خیره به چشمانی که نم اشک میان مردمک هایش پرسه می زد، گفت: دوست یابی تهران با شماره تلفن. ... بذار تکلیفم با خودم ر وشن شه. ... گفتم بهت اون کسی که فکر می کنی نیستم. ... می شناسمت دوست یابی تهران تلگرام....
از خودت بهتر. ... خودت نمی خوای قبول کنی. .. -برو بیرون آلما. ... حالم خوب نیست. . .. -بازم تهدید. . .. سهند سرش را تکان داد و به سمت پنجره برگشت: برو آلما. ... بذار خودم بگم. ... دوست یابی تهران در تلگرام. . .. چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای قدم های نا امید و بسته شدن در را شنید.... دوست یابی تهران با عکس عمیقی کشید و تمام دردش را بیرون داد. لعنتی. .. این قدر عصبانی بود که نمی دانست چه کار کند. تقابل دوست یابی تهران با شماره تلفن میان احساس و منطقش در گیر بود. میان موج های سهمگین خاطرات گذشته اش کوبیده می شد. بی هدف به طرف سالن رفت و بعد حیاط. هوا سرد شده بود. اما بی توجه شروع به دویدن کرد. نه دوست یابی تهران در تلگرام بلکه تا جایی که نفس داشت، زیر باران دوید.... باید می دوید.... دوست یابی تهرانی آخر به کجا می رسد خودش هم نمی دانست.