افسر نگهبان که به نشانه تصدیق سخنان سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان سر تکان می داد، به محض این که خواست چیزی بگوید؛ همسریابی ازدواج موقت در اصفهان با طعنه گفت: این بالا دهی ها همون گاری هم از سرشون زیاده، اونا رو چه به کانال همسریابی موقت اصفهان! هنوز صحبت های همسریابی ازدواج موقت در اصفهان تمام نشده بود که مسافران همسر یابی موقت در اصفهان، یاشاری را دیدند که ایستاده، اسب های متصل به گاری اش را طوری می راند که انگار قصد برنده شدن در مسابقات کشوری اسبان تندرو را دارد.
مسافران گاری به خاطر سرعت بیش از حد و غیرمعمول اسب ها، مدام به بالا و پایین پرتاب می شدند و با هر بار بالا رفتن، سرهایشان با شدت به هم برخورد می کرد و با هربار پایین آمدن، نشمین گاهشان با میخ های بیرون زده از کف گاری سلام می دادند و صدای ناله های آن بینوایان هم به هوا برمی خواست. علیرغم تلاش های نامنکر یاشار، همسریابی ازدواج موقت در اصفهان با یک بوق بلند که فقط قصد مسخره کردن لینک همسریابی موقت اصفهان را داشت، اتوبوسش را شانه به شانه ی لینک همسریابی موقت اصفهان قرار داد.
همه ی مسافران همسر یابی موقت در اصفهان سرهایشان را از پنجره ها بیرون کرده بودند
همه ی مسافران همسر یابی موقت در اصفهان سرهایشان را از پنجره ها بیرون کرده بودند و نظاره گر این مسابقه ی ناجوانمردانه و نامساوی شدند و به تلاش بی حاصل یاشار می خندیدند؛ اما همسریابی موقت اصفهان با نگاهی مملو از غم به مرد سوار بر اسب سفیدش نگاه می کرد و در دل می خواست برنده ی این مسابقه لینک همسریابی موقت اصفهان باشد؛ اما دیری نپایید که حشمت خان با زدن چند بوق مکرر، یاشار و گاریاش را پشت سر گذاشت. همسریابی موقت اصفهان که به تنهایی بر روی صندلی دونفره ی اتوبوس نشسته بود، متوجه صحبت های مادرش و زن سایت همسریابی موقت در اصفهان که دقیقا در صندلی پشت سر او نشسته بودند شد.
والا مرضیه خانوم از او که پنهون نیست، از شما چه پنهون، پسر من یه دل نه صد دل عاشق سایت همسریابی موقت اصفهان شده، گفتم اگه اجازه بدی فردا شب با سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان بیایم منزلتون برای امر خیر خواستگاری. مرضیه خانم: والا حقیقتا منم از گل پسرتون، جوادآقا بدی ندیدم، شکر دستشم به دهنش می رسه، منتها خودت که می دونی تو این جور کارا ما زنا حق تصمیم گیری نداریم، من به حشمت خان می گم، اگه قبول کرد بهتون خبر می دم. نرگس از اینکه جواد، پسر دیوانه ی او که از قضا وضع مالی بسیار خوبی هم دارد، خاطرخواه اوست، حال ناخوشی پیدا کرد.
از یک سو به خود امیدواری می داد که سایت همسریابی موقت در اصفهان هرگز اجازه نمی دهد
از یک سو به خود امیدواری می داد که سایت همسریابی موقت در اصفهان هرگز اجازه نمی دهد جواد که از نظر عقلی و ذهنی دچار معلولیت است، به خواستگاری تک دخترش بیاید؛ اما سوی دیگر از این می هراسید که وضع مالی خوب سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان و مدیونی پدرش از بابت پیشنهاد خریدن همسر یابی موقت در اصفهان از جانب لینک همسریابی موقت اصفهان، پدرش را وسوسه به برقراری این وصلت بکند. در آخر اتوبوس نیز جواد، پسری که فربه بودن و شکم بزرگ داشتن را از سایت همسریابی موقت در اصفهان به ارث برده بود، با شنیدن صحبت های مادرش با مرضیه خانوم، دیگر در رویاهش، همسریابی موقت اصفهان را می دید که با داشتن چند بچه ی چاق و چله، مشغول سیب پوست کردن برای جواد است.
پسرک خوش خیال دست در جیب کت قهوه ای اش کرد و مشتی بادام تازه که مخصوص درختان باغ خودشان بود بیرون آورد و به مادرانشان تعارف کرد. با خوشحالی و برقی که در چشمان سیاهش بود، دست تپلش را به سمت کانال همسریابی موقت اصفهان دراز کرد تا معشوقه اش نیز از آن بادام های خوشمزه بی بهره نماند؛ اما همسریابی موقت اصفهان با نگاه کردن به پیراهن به اصطلاح سفید جواد که پر از لکه های کثیف و رنگی بود و بعد با خیره شدن به دست های پسر که تمام نوک انگشتانش سیاه شده بود
و خبر از خوردن تعداد فراوانی گردوی تازه بود، صورت خود را با حالتی عصف بار به سمت پنجره برگرداند و نیمه ی دیگر صورتش را با سفیدش که شکوفه های بهاری آبی رنگ هم ضمیمه ی آن بودند، پوشاند. جواد با سری پایین افتاده، همان طور که پاهایش را روی کف همسر یابی موقت در اصفهان می کشید، به سمت پدرش و همسریابی ازدواج موقت در اصفهان رفت و به آنها نیز از بادام هایش تعارف کرد. سپس دوباره به سمت سایت همسریابی موقت اصفهان رفت و کنار او نشست، از آن جا که کانال همسریابی موقت اصفهان دختری تپل و جواد هم چاق بود.
سایت همسریابی موقت اصفهان سعی می کرد
نشستن هردوی آن ها بر روی صندلی های کوچک اتوبوس باعث نزدیکی بیش از حد آنها می شد و به همین سبب سایت همسریابی موقت اصفهان سعی می کرد خودش را بیشتر به سمت پنجره بکشاند. سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان که از آینه ی جلوی اتوبوس، گستاخی جواد و معذب بودن دخترش را دید، با چشم و ابرو به خواهرزاده اش، سایت همسریابی موقت اصفهان و جواد را نشان داد. اصغر هم که جوان متعصبی بود و بر روی تک دختر دایی خود بسیار غیرت داشت، با عصبانیت به سمت جواد رفت و با زدن پس سری بسیار محکم و کشیدن گوش پسر جوان، او را به سمت جلوی اتوبوس هدایت کرد.