لباست و عوض کن تا فروشگاه ها تعطیل نشدن با هم بریم و لباس دلخواه و مد روزت و پیدا کنیم
از اینکه ارمین باز هم مثل همیشه دستش را خوانده بود عصبی و ناراحت با اخم گفت: این لباس و هم چون تو ازش خوشت نمیاد
برو بیرون صیغه ارومیه
حتما باید بدم به ساغر این مشکل خودته که با این سنت هنوز نمی تونی لباسی روکه برازنده شخصیتته وانتخاب کنی. اما نه، اگه این لباس و اینقد دوس داری که برای بخشیدنش به ساغر می خوای زانوی غم بغل بگیری و با یه نگاه پر حسرت آبروی منو سکه یه پول کنی می تونی توی خونه بپوشیش البته فقط وقتی که تنها هستی با خشم داد زد: لباس پوشیدن من وقتی که تنها هستم به توربطی نداره کلافه داد زد: از اتاقم بروبیرون صیغه ارومیه تلگرام به لباس های پراکنده روی تختش نگاهی انداخت و گفت: باشه میرم ولی خواهشا یه لباس درست بپوش که حوصله یه جنگ اعصاب دیگه رو ندارم می خواست از اتاق خارج شود که با یادآوری چیزی دوباره گفت: در ضمن یکم هم از آرایشت کم کن با خشم دندان هایش را برهم فشرد ومحکم گفت: گفتم برو بیرون صیغه ارومیه با لبخندشیرینی گفت: کمم نکردی ایراد نداره، چون توی ماشین دستمال هست واز اتاق خارج شد از بین لباس هایش یک بلوزحریر سفید با چین های زیبای گیپورسر آستین ها و دور یقه اش، به همراه شلواری مشکی و کفش سفید گیپور پوشید.
به خاطر رنگ صیغه یابی ارومیه تغییر دهد
مجبور شد آرایش صورتش را به خاطر رنگ صیغه یابی ارومیه تغییر دهد
دستمال مرطوبی برداشت و آرایشش را پاک کرد و از نو شروع به آرایش کرد.در این صیغه یابی ارومیه چقدر احساس راحتی و آرامش می کرد با خودش اندیشید اگر صیغه ارومیه با کانال صیغه ارومیه مخالفت نمی کرد باید چه خاکی به سرش می ریخت.
با لبخندی رضایت آمیز کیف و پانچو اش را برداشت و از اتاق خارج شد.وقتی به سالن جشن رسیدند صیغه در ارومیه در حالی که خودش را برای پیاده شدن آماده می کرد گفت: بهتر نبود جدا از هم می رفتیم چرا ؟
بودن با من این همه ناراحتت می کنه با دلخوری گفت: من اصلا نمی دونم چرا تو این همه منفی بافی. .
صیغه ارومیه تلگرام با کشید آهی عمیق سکوت کرد
من فقط تو این فکرم که چند تا از بچه های کلاس هم امشب دعوت دارند وممکنه ما رو با هم ببینند نگران نباش توی این تاریکی هیچکس متوجه ما نمیشه پس موقع برگشتنمون چی؟ هر وقت بهت زنگ زدم بیا بیرون، سعی می کنم قبل از بقیه بلند بشم قصد پیاده شدن داشت که صیغه ارومیه دوباره گفت: صیغه ارومیه تلگرام دلیلی که امشب اجازه دادم توی این مراسم شرکت کنی فقط بخاطر خودت و دوستت بود، پس خواهش می کنم رفتاری نکن که از این تصمیمی که گرفتم پشیمون بشم: به طرفش برگشت و گفت توخیلی شکاکی صیغه ارومیه ومن دلیل این همه شک تو رو نمی فهمم، اما من به خودم مطمئنم و می دونم که تا زمانی که به تو تعهد اخلاقی دارم خطایی نمی کنم که باعث سرشکستگیت بشم صیغه ارومیه تلگرام با کشید آهی عمیق سکوت کرد صیغه ارومیه تلگرام پس از تبریک به مادر زن صیغه ارومیه به طرف زن صیغه ارومیه رفت وگونه اش را بوسید خیلی زیبا و دلربا شده بود آرام درگوشش زمزمه کرد نیشتو ببندهمه کس وکار داماد فهمندن چقد ذوق زده ای با لودگی گفت: ذوق هم داره، بذار چشمشون در بیاد، تو چرا اون کانال صیغه ارومیه خوشگله رو که برات انتخاب کردم نپوشیدی با پوزخندی گفت: آقا یه بلوایی به پا کرد که نگو جدی، من که موندم تو کار این بشرمن بیشتر تو شخصیت این آدم موندم اصلا نمی دونم تو نظر اون چی درسته و چی غلط.
حالا اینا رو ولش کن، خیلی خوشگل شدی لبخندی زد وگفت: تو که از من خوشگلتری!
صیغه در ارومیه برای تبریک گفتن به اواز جا برخاست
برا آرایشم هم کلی گیر داد، ولی چون توی راه بودیم دیگه نتونست کاری بکنه شماره صیغه ارومیه یک ابرویش را بالا انداخت وبا حالتی متفکرگفت: این بشریه مشکل اساسی داره و من باید بفهمم مشکلش چیه سروش به آندو نزدیک شد و صیغه در ارومیه برای تبریک گفتن به اواز جا برخاست.
مراسم نامزدی شماره صیغه ارومیه با خیر و خوشی به اتمام رسید و صیغه در ارومیه از خوشبخت شدن شماره صیغه ارومیه تمام شب خوشحال و شاد بود با شنیدن صدای زنگ گوشی همراهش خواب آلود دستش را از لحاف بیرون آورد و به دنبال گوشی روی عسلی کشید، به محض یافتنش سریع آنرا به زیر لحاف برد وبا وصل تماس خواب الود گفت: بله بله و زهرمار توهنوز خوابی چی شده اول صبحی، خواب دیدی، خیره؟
صیغه در ارومیه قبراق و سرحال
خبرای خوبی برات دارم، هرچه کردم نتونستم تا ظهر صبر کنم خیر باشه خیر که هست، تو لابی مجتمعتونم، میام بالا برات میگم چی شده روی تخت نیم خیز شد و با تعجب گفت: اینجایی! ناراحتی برمی گردم خنگ نشو، در و باز می کنم، بیا بالا نگاهی به ساعت گوشی اش انداخت ساعت از هشت گذشته بود. وارد دستشویی شد و پس از شستن دست و صورتش با همان لباس خوابش که بلوز و شلوار طرح عروسکی بود از اتاق خارج شد و از پله ها پائین رفت. روی آخرین پله بود که صدای زنگ در برخواست به سمت دررفت واز چشمی نگاهی به بیرون انداخت. صیغه در ارومیه قبراق و سرحال پشت درایستاده بود. زنجیر در را انداخت وآن را گشود. زن صیغه ارومیه شاد وخندان وارد شد از مقابل در کنار رفت وهمزمان گفت: