مراکز ازدواج موقت در تبریز که از خونسردی او به حالت انفجار رسیده بود به دنبالش از آشپزخانه خارج شد وروی اولین پله با خشونت دستش را محکم گرفت و پایین کشید و فریاد زد زبون منو نمی فهمی یا مشکل شنوایی پیدا کردی!
دفتر ازدواج موقت در تبریز بی توجه به زخمی شدنش
کنترلش را از دست داد و مثل یک توپ بادی با شدت روی صندلی میز غذا خوری پرت شد، پایه فلزی صندلی به پهلویش اصابت کرد و بی اراده جیغی از درد کشید، دفتر ازدواج موقت در تبریز بی توجه به زخمی شدنش با عصبانیتی غیرقابل کنترل دستش را گرفت و با یک حرکت سریع و خشونت آمیز بلندش کرد و وحشیانه موهای پریشانش را به چنگ گرفت و غرید رگ غیرت من! ، رگ غیرت من ؟
دختره خیره سر؟
فشار دست های ازدواج موقت در تبریز برروی گلویش
چهره اش از خشم برافروخته بود و از عصبانیت می لرزید دوباره با صدایی دلهره آمیز فریاد کشید بگو تا این وقت شب با این تن لش چه خراب شده ای بودی؟
از رفتار بی رحمانه ازدواج موقت در تبریز هم عصبانی بود و هم متعجب، نیمی از صورتش می سوخت و طعم شور خون را روی لبش حس می کرد. با لحنی نفرت انگیز گفت: بهت نمی گم تاکه تو خماری بمیری، مگه خودت نگفتی هر کاری دلم خواست می تونم انجام بدم، هان پس دیگه چرا ناراحتی! در حالی که به موهای در دستش فشار بیشتری وارد می کرد گفت: یعنی تو اینقدر بی جنبه و کم ظرفیتی که به خاطریه حرف، تا این وقت شب با این الدنگ عوضی بیرون موندی در حالی که تقلا می کرد خودش را از دستش رها کند فریاد کشید اون الدنگ عوضی از تو خیلی مردتره، لااقل یه جو غیرت توی وجودش هست که دست روی یه زن بلند نکنه این حرف دفاتر ازدواج موقت در تبریز به همه وجودش آتش کشید با حالتی آشفته و دیوانه وار او را به روی مبل پرت کرد، او که تعادلش را از دست داده بود به روی گل میز پرت شد و گلدان روی میز در یک لحظه زیر بازویش خورد وخاکشیر شد بی اختیار از درد فریادی از عمق وجود کشید، ازدواج موقت در تبریز بی رحمانه یقه مانتو اش را گرفت و از جا بلندش کرد و در حالی که به دیوار می چسباندش دست های قدرتمندش را زیر گلویش گذاشت و با خشم غرید جرات داری یه بار دیگه بگو چی گفتی عضلات صورتش سخت و منقبض شده بود و قفسه سینه اش نا منظم بالا و پایین می رفت. چشمان سیاه و درشتش به خون نشسته بود وجرقه های خشم ونفرت از آن متصاعد می شد. دفاتر ازدواج موقت در تبریز تا بحال هرگز او را این چنین وحشی ندیده بود. با خشم سرش را به صورت سایت ازدواج موقت در تبریز نزدیک کرد و در حالی که نفس نفس می زد زمزمه کرد بگو تا نکشتمت از ترس بی اختیار به خود می لرزید فشار دست های ازدواج موقت در تبریز برروی گلویش هر لحظه بیشتر می شد، احساس خفگی و مرگ می کرد مستاصل و ناامید به اطرافش نظر انداخت هیچ چیزی نبود که بتواند به کمکش از دست ازدواج موقت در تبریز رهایی یابد؛
آدرس ازدواج موقت در تبریز رهایش کند
و همزمان فشار بیشتری بر گلویش وارد کرد، حس کرد دیگر قادر به نفس کشیدن نیست، هر قدر تقلا می کرد آدرس ازدواج موقت در تبریز رهایش کند او عصبانی تر می شد و حلقه دستش را بر گلویش محکم تر می کرد.
چشمانش را بر هم نهاد و با همه وجود دست به دامن فقط خودت می دونی که من چقد بی گناهم پس به فریادم برس با اعتماد به نفس چشمانش را گشود و با همه قدرت و یک حرکت سریع با نوک پا، محکم به ساق پای آدرس ازدواج موقت در تبریز کوبید
این ضربه را چنان محکم و ماهرانه زد که دست های آدرس ازدواج موقت در تبریز بی اختیار از روی گلویش کنار رفت و او را آزاد کرد. هواس آدرس ازدواج موقت در تبریز لحظه ای به روی ساق پایش پرت شد، از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کرد وبا ضعف او را به عقب هل داد و با سرعت از پله ها بالا رفت. دفتر ازدواج موقت در تبریز درد ساق پایش را فراموش کرد و به دنبالش دوید اما قبل از اینکه به او برسد وارد اتاقش شد ودر را قفل کرد دفتر ازدواج موقت در تبریز خشمگین وعصبی با مشت به در اتاق کوبید و فریاد زد سایت ازدواج موقت در تبریز! درو باز کن.. .. با ترس و هیجان به در تکیه زد و لرزان گفت: نه، باز نمی کنم تو امشب دیونه شدی فریاد زد نه، دیونه نشدم بلکه تو دیونه ام کردی خودت از اولم دیونه بودی پس الاکی نندازش رو من میگم این در لعنتی و باز کن، به اگه بازش نکنی خودم خوردش می کنم بی توجه به تهدیدات کانال ازدواج موقت در تبریز همچنان پشت درایستاده بود و می لرزید با صدای زنگ در و ساکت شدن کانال ازدواج موقت در تبریز وسپس صدای قدم هایش که از پله ها پایین می رفت نفس راحتی کشید و روی لبه تخت نشست درد بازو و پهلویش امانش را بریده بود. به بازوی زخمی اش نگاهی انداخت یک بند انگشت شکاف برداشته بود و آستین مانتو اش هم پاره و خونی بود آن را از تن بیرون آورد و بادستمالی جای زخم بازویش را پاک کرد. با تاپ آستین حلقه ای که پوشیده بود احساس سرما می کرد.
از کمد لباسیش سویی شرتی برداشت اما با صدای نعره کانال ازدواج موقت در تبریز در یک لحظه رعشه بر اندامش افتاد و همانجا وسط اتاق وحشت زده می خکوب شد
در با صدای مهیبی با شدت به دیوار اصابت کرد و مرکز ازدواج موقت در تبریز خشمگین روبرویش ایستاد.
مرکز ازدواج موقت در تبریز دستش را بالا برد
نفس در سینه اش حبس شد و سویی شرت در دستش بی اختیار به روی زمین افتاد. قبل از اینکه او کوچکترین حرکتی کند مرکز ازدواج موقت در تبریز دستش را بالا برد و سیلی دیگری بود که پرده گوشش رانوازش کرد سرش به دوران افتاد و صدای عجیبی در گوشش پیچید و با شدت به روی تخت پرت شد یک طرف صورتش شعله می کشید و دوباره طعم شور خون زیر زبانش مزه کرد. احساس ضعف و بیچارگی می کرد اما نمی خواست در مقابل مرکز ازدواج موقت در تبریز ببازد؛
با همه قدرتش سعی می کرد بازنده این میدان جنون آمیز و غیر منطقی نباشد با خودش اندیشید مراکز ازدواج موقت در تبریز چطور به خودش اجازه می دهد با او مثل یک حیوان رفتار کند. سرش را بلند کرد ودر عمق چشمان پرخشم وگستاخش خیره شد و با همه نفرت و انزجار فریاد کشید ازت متنفرم! . ...