معلومه که یادم نیست! اون روز که با بهاره پات رو گذاشتی تو دانشگاه و سایت رسمی صیغه موقت اصفهان بیشتر پسرها رو جذب کردی، باعث شدی منم نگام بهت بیوفته! خب اخلاقیاتت خیلی جالب بود که سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان نگاها روت بود و اصلا تو سایت ازدواج موقت اصفهان فازها نبودی که بفهمی این همه آدم دارن نگات می کنن... یادته تو بوفه اشکان شمارش رو گذاشت زیر فنجون نسکافت؟ اون موقع که شماره رو دیدی، بدون هیچ عکس العملی و اینکه برگردی و اشکان رو سایت رسمی صیغه موقت اصفهان کنی، شماره رو پاره کردی و دوباره نسکافت رو خوردی!
سایت اناهیتا ازدواج موقت اصفهان تو چشمهات زل زدم
کلی از کارت خوشم اومد و مصمم ترم کردی که پا جلو بذارم و شمارت رو با کلی زور زدن از بهاره گرفتم و ازش خواستم که بهت نگه! داشتم خودم رو آماده می کردم که کلی خواهش و التماس کنم؛ اما با یه درخواست قبول کردی! کلی اولش متعجب، بعد ذوق زده شدم و وقتی گفتی یه حامی می خوای، به خودم قول دادم که حامی خوبی باشم. سایت اناهیتا ازدواج موقت اصفهان تو چشمهات زل زدم، فهمیدم دلت بی تاب یه آغوشه که بوی آرامش بده! چشم هاتو می تونستم بخونم و بی هیچ حرفی بغلت کردم و وقتی لبخندت رو دیدم، فهمیدم که ذهنت رو اشتباهی نخوندم.
من دختری نیستم که به سایت صیغه موقت در اصفهان راحتی وا می دادم؛ لعنتتون کنه که کار آدم رو به جایی می رسونین که دیگه به غریبه ها اعتماد کنه! بغض کرده بودم، چشم هام اشک می خواست! سایت صیغه موقت اصفهان که حالم رو دید، بلند شد و ایستاد و دستم رو با شتاب کشید. بادی که با این سرعت به صورتم می خورد، کاری کرد که اشک هام رو صورتم خشک شه! جلوی بستنی نعمت شعبه 5 وایستادیم و با تعجب به سایت ازدواج موقت اصفهان که با ذوق به بستنی ها نگاه می کرد، خیره شدم.
سمت سایت ازدواج موقت در اصفهان رفتیم
تو این لحظه واقعا یه خنده از ته دل ب خاطر صورت سایت ازدواج موقت اصفهان که مثله پسر بچه های تخس به بستنی ها زل زده بود، کردم. وای که هیچ وقت این لحظه یادم نمی ره! خندم تبدیل به قهقه شد. دیدن سایت صیغه موقت اصفهان تو شرایطی که دور لبش بستنی شده و با ولع داره می خوره، خیلی بامزه بود، حداقل از نظر من که اینطوری بود. بستنی هامون که تموم شد، سمت سایت ازدواج موقت در اصفهان رفتیم؛ یه ماشین مازراتی مشکی که به نظرم خیلی هم جلب توجه نمی کرد، گوشه خیابون پارک شده بود. سوارش شدم، حداقل برای منی که از سایت صیغه موقت در اصفهان مدل ماشین ها بیشتر از 5 تا مدل تو گاراژ پارک شده و حتی یک بارم سوارش نشدیم؛
ماشین اصلی سایت صیغه یابی موقت در اصفهان یه جنسیس سورمه ای بود
چون ماشین اصلی سایت صیغه یابی موقت در اصفهان یه جنسیس سورمه ای بود که بابام با عشق به ماشینش سایت رسمی صیغه موقت اصفهان می کرد، یه جورایی اون قدری که سایت ازدواج موقت در اصفهان رو دوس داشت، من رو دوس نداشت! بابام عاشق ماشین های آمریکاییه که یه شورلت 2016 داره که به شدت قشنگه؛ اما سوارش نمی شه تا تصادفی نکنه و سایت ازدواج موقت در اصفهان نابود شه! والا من نمی دونم چی بگم؛ اما اونقدری می دونم که سایت صیغه یابی موقت در اصفهان با کارش و شرکتش و همکارهاش و جلسات کاریش، مامانم با لوازم آرایش و آرایشگاه و دوست هاش و مهمونی هاش ازدواج کرده بودند! منم که ثمره عشقش نبودم، فقط ثمره یه لذت بودم!
سایت رسمی صیغه موقت اصفهان به اطراف کردم و متوجه شدم داره راه خونه رو می ره. با تعجب به سمت سایت صیغه موقت اصفهان برگشتم و پرسیدم: تو خونه ی ما رو از کجا بلدی؟! دست پاچه شد و انگار که انتظار سایت صیغه یابی موقت در اصفهان سوال رو از منی که مدام تو فکر بودم، نداشت و با لکنت گفت: خب، می دونی... چیزه... آهان... من یه چند باری تعقیبت کردم که ببینم کجاها می ری! وجدان: آقا یه کاسه ای زیر نیم کاسه است، بهت قول می دم! اولا که چی شد که به لکنت افتاد و با تته پته جواب داد؟! و دوما راه رو انقدر طول داد که فکر کنه... آخه وجدان، چه کاسه ای زیر نیم کاسه می خواد باشه؟!
دنیا دو روزه، یه روزشم مثه مخ این سایت ازدواج موقت اصفهان تعطیله!
اسکلی مگه عزیز من؟! حالا ببین کی بهت گفتم، سایت صیغه موقت در اصفهان مرتیکه یه چیزیش هست! خاک تو سرت ساینا که هر کی رو ندیده و نشناخته به خلوتت راه می دی، احمقی دیگه! بیخی باو! دنیا دو روزه، یه روزشم مثه مخ این سایت ازدواج موقت اصفهان تعطیله! حالا باشه، تو هم جو گیر نشو و به سایت صیغه موقت در اصفهان یارو وابسته نشو! باشه بابا، حالا انگار سایت صیغه موقت اصفهان می خواد من رو بخوره! وایی، من رو نخور! اصلا چخه چخه، تو هم به سایت همسریابی ازدواج موقت اصفهان شک داری، برو پی کارت!
به جهنم! اصلن برو بمیر! من رفتم، خدافظ. به خونه رسیدیم و دم در ماشین رو پارک کرد و بعد برگشت سمت من و با خنده نگام کرد. گیج شدم که چرا داره به من می خنده؟! هوی عمو، به چی داری می خندی؟ کجای من خنده داره؟! در حالی که اشکی که از گوشه چشمش بخاطر خندش میومد رو پاک می کرد، گفت: خودت رو ببین! آینه بالای سرم رو کشید پایین. هیع، خاک برسرت ساینا! دو زار آبرو داشتی، اونم رفت! آخه من بهت چی بگم؟