می خواستم اگه ایرادی نداره با هم رو این موضوع کار کنیم، البته بیشتر پیشنهاد خود استاد بود کتاب هایش را در دستش جابجا کرد وگفت: باعث افتخار منه که با شما تو یه تیم کار کنم، ولی راستش منو ایزدی با هم این موضوع رو ارائه دادیم پس باید نظر اونم بدونم خواهش می کنم
دفاتر ازدواج موقت تبریز با حیرت از رفتارش
در صورت موافقت خانم ایزدی منو خبر کنید خوشحال میشم با شما تو یه تیم باشم نگاهش ناراحت وکلافه بود دفاتر ازدواج موقت تبریز متعجب نگاهش کرد ودوستانه پرسید: آقای مرادی اتفاقی افتاده ؟شما خیلی مضطرب به نظر می رسین! با لبخند تلخی گفت: از بچه ها چیزایی شنیدم که باورشون یکم برام سخته، سر فرصت خدمتتون عرض می کنم، ببخشید! فعلا با اجازه از کنارش رد شد وروی اولین دفترخانه ازدواج موقت تبریز نشست دفاتر ازدواج موقت تبریز با حیرت از رفتارش به رفتنش خیره شده بود که دفتر ازدواج موقت تبریز پشت سرش گفت: چیزی شده ؟ به خودش آمد وسرش را به طرف دفتر ازدواج موقت تبریز برگرداند وبا حالتی گیج وسردرگم پرسید: چیییییییییییی ؟
چی شده چرا مثل صاعقه زده ها شدی ؟
دفترخانه ازدواج موقت تبریز در کنار هم
هان نه نه چیزی نیست! دوشادوش هم وارد کلاس شدند و روی دفترخانه ازدواج موقت تبریز در کنار هم نشستند مرکز ازدواج موقت تبریز آرام در گوشش گفت: چند لحظه پیش امید مرادی پیشم بود در حالی که کتابش را ورق می زد با بی تفاوتی گفت: خوب که چی ؟؟
می گفت استاد شریفی گفته چون تحقیقتون یکیه پس با هم روش کار کنید تو چی گفتی ؟؟ گفتم باید نظر تو رو بپرسم از نظر من که عالیه، فراموش کردی اون مغز متفکر دانشگاست از نظر منم عالیه ولی یکم نگرانم چرا ؟ نمی دونم چراموقع حرف زدن یکم معذب بود، نگاش خیلی نگران وناراحته خودش چیزی نگفت ؟ نه! فقط گفت بعدا می گم و سریع از کنارم دور شد دفتر ازدواج موقت تبریز متفکرو متعجب گفت: یعنی چی شده ؟! نمی دونم، خیلی مشکوک می زد، سر کلاس سازه هم از من خواست براش همورک و حل کنم دفتر ازدواج موقت تبریز با چشمانی گرد شده متحیر پرسید: کی ؟ مرادی از توخواست! منم، داشتم شاخ در می اوردم با لودگی گفت: کو ؟ کجاست! نمی بینمش ؟ چی کجاست ؟ اون شاخ خوشگل نازنازی و می گم بی مزه! و سریع برای جمع کردن موضوع پرسید: سروش هم امروز میاد خرید ؟ اگه شوهر جان توبهش مرخصی بده چرا که نیاد نازی داره کم کم بهت حسودیم میشه اینکه شوهر من حقوق بگیر شوهرتوهه کجاش خوبه با لحن گرفته ای گفت: منظورم این نبود به خوبی منظورش را گرفته بود و وضعیتش را درک می کرد او می فهمید این روزها واقعا سردرگم وعصبیست. برای اینکه کمی از ناراحتیش کم کند با بیخیالی تصنعی گفت: پس چی، تو از خیلی جهات از من خوشبختری، شوهری داری که عین دسته گل می مونه وخیلی از بچه ها آرزوشو دارن، فکرشو بکن بچه ها بفهمند تو زن دکتر مشایخی باور کن تکه تکه ات می کنن بی حوصله گفت: بچه ها نمی دونن اون چه اخلاق گندی داره کانال ازدواج موقت تبریز نگاهی به چهره غم گرفته اش انداخت وپرسید جدیدا دوباره به تیپ هم زدین ؟ نه فقط هنوز جرات نکردم بهش بگم می خوام همراه تو بیام خرید نامزدی تو که می دونی چقد به رفت وآمدت حساسه، خوب بهش می گفتی تا حالا نخوای قمبرک بگیری آخه از گیرهای بی خودش خسته شدم، می ترسم بهونه بیاره واجازه نده می خوای بدون اجازه اش بیای ؟ نه شر به پا می کنه! کمی خودش را لوس کرد وگفت: نازی مرکز ازدواج موقت تبریز قربونت برم می شه
تو بهش بگی، اون با تو رودرباسی داره وممکنه چیزی نگه ازدواج موقت تبریز نیشخندی زد وگفت: چی می گی اونو رودرباسی، اون حتی با او هم رودرباسی نداره پس منم نمیام چی چی رو نمیام
اگه می خوای همرات بیام باید خودت اجازه م و از آرمین بگیری!
می بینی مارو، این همه سال عمر کردیم اجازه از هیچ کس نگرفتم حالا برا یه خرید دوساعته باید مقابل این اقا کرنش کنیم حالا به جای این همه جلزو ولز کردن بگو زنگ می زنی یا نه مرکز ازدواج موقت تبریز من قربون اون قد بالات بشم، حالا که اون سر کلاسه بذار بعد از کلاس شاید فرجی شد آره شاید!
مثلا شاید خودش زنگ زد وگفت: عزیز دلم اگه دوست داشتی و میلت کشید همراه ازدواج موقت تبریز برو خرید ازدواج موقت تبریز با سرخوشی پقی زد زیر خنده وگفت: این که شد معجزه، فکرشو بکن دکتر مشایخ سرد ویخ زده با اون قیافه عصا قورت داده بگه، عزیز دلم، وای که اون لحظه سقف رو سرمون خراب میشه، تو هم عجب رومانتیک وخیالپرداز تشریف داری ها بی حوصله گفت: حالا زنگ می زنی یا نه فدای اون چشم وابروی خوشگلت بشم من، حالا که استاد اومد بذار بعد از کلاس یه خاکی تو سر کچلم می ریزم دیگه، خیر سرم می خوام برم خرید نامزدی دندم نرم چشمم کور، یه جور جورتو می کشم با ورود استاد هر دوساکت شدند و به احترامش از جا برخاستند بعد از کلاس کانال ازدواج موقت تبریز گوشیش را به طرف ازدواج موقت تبریز گرفت و گفت: هنوز که رو حرفتی!
امان از دست تو، بیچاره آرمین چه جوری با این همه لجبازی تو کنار میاد شماره آرمین را گرفت وگوشی را به دست آدرس ازدواج موقت در تبریز داد وگفت: سعی کن جلوش اصلا کم نیاری آدرس ازدواج موقت در تبریز با حالتی پراز استرس گوشی را از دستش گرفت ومنتظر وصل تماس شد بعد از چند بوق صدای محکم و گیرای آرمین در گوشی پیچید بله چیزی شده ؟
کانال ازدواج موقت تبریز حالش خوبه؟
آدرس ازدواج موقت در تبریز هیجان زده ودستپاچه مقطع وبریده بریده گفت: س سلا..م .دک دکتر .منم ایز..ایزدی از ترس وهیجان درونش صدایش بی اختیار می لرزید که این باعث نگرانی آرمین شد و مضطرب گفت: بله خانم ایزدی!
اتفاقی افتاده ؟کانال ازدواج موقت تبریز حالش خوبه؟
نگرانی در لحن کلامش موج می زد، آدرس ازدواج موقت در تبریز که سعی می کرد بر خودش مسلط باشد
دوباره لرزان گفت: اون اون. آره اون خوبه ..فقط. ..فقط من و دفاتر ازدواج موقت تبریز می خوایم. می خوایم بریم خرید اون یکم دیر میاد خونه دوباره لحن سخنش سرد و جدی شد وگفت: