در سالن، کنار کانتر اپن آشپزخانه، مردی حدودا چهل ساله، ایستاده بود. هلو همسر يابي رو به رویش ایستاد و هلو همسر همسريابي کنار او، -همسريابي موقت هلو ایشون اقای میرباقری هستن. وکیلی که طبقه ی دوم ساکنن. هلو همسر يابي فقط سر تکان داد تا الما ادامه بدهد: ایشون متوجه شدن و اومدن! از صدای گلوله؟ مرد سرش را تکان داد: نه.. . من اومدم كانال همسريابي هلو رو آب بدم. توی پاگرد هست که من گذاشتم، خودمم ازشون نگه داری می کنم. وقتی میخواستم برم طبقه ی چهارم دیدم در بازه.. . حقیقتش زیاد در مورد این خونه و ادماش نمی دونستم.
یه همسريابي موقت هلو اینجا
بیشتر وقتها کسی نبود. گاهی یه زن و یه بچه رو می دیدم. گاهی هم یه مرد می یومد.... خب من فقط اکثر ظهرا و بعضی روز ا صبحا اینجا بودم. یه همسريابي موقت هلو اینجا كانال همسريابي هلو یا اداری؟ مرد لبخند زد: سايت هلو همسريابي سندش اداری! اینجا رو من و دوستم ساختیم برای کار خودمون و دوست داشتیم دفتر وکالت بشه که متاسفانه واسه خاطر مسائل مالی مجبور به فروش شدیم. طبقه ی سوم و چهارم فروخته شده. طبقه ی پنجم به یه دفتر بیمه یه مدت اجاره دادیم که همسریابی هلو دوماهه خالیه! یعنی این جا ملک شما نیست؟ به کی فروختین ؟ به یه هلو همسر يابي به اسم فاتح. .. هر دوتا طبقه رو. .. سايت هلو همسريابي رو مهندسی که اینجا رو ساخته بود معرفی کرد
که همسریابی هلو ایران نیست
یه جور پیش فروش کردیم به ایشون. خیلی هم ادم خوبی بودن. فکر کنم اجاره داده بودن هر دو تا رو. چهارم یه مدتی یه خانومی مزون داشت. که همسریابی هلو ایران نیست فکر کنم. مرد خوب بود. حال باید هلو همسر همسريابي اپارتمان را پیدا می کرد: می شه شماره ای از این اقای فاتح اگه دارین لطف کنین به همکارم بدین؟ البته جناب كانال همسريابي هلو. برم براتون بیارم تو دفترم هست. با تایید و لبخند هلو همسر يابي به طرف در رفت. نگاه همسریابی هلو دوباره روی آلما نشست که با دقت، روی دفترچه یادداشتی، در حال نوشتن بود! نگاهش روی نیم رخش ثابت ماند. برعکس بیشتر مواقعی که دیده بود، غم را در نگاهش می خواند. چشم بست و برگشت. ..
می فهمید چرا این حس تمام شدنی نیست! سايت هلو همسريابي به سمت اتاقی که جسد مرد را پیدا کرده بودند، برگشت. چند لحظه به چهار چوب در تکیه داد و به تک تک افرادش که با دقت مشغول بررسی بودند، نگاه کرد. صدای همسریابی هلو همان لحظه از پشت سرش آمد: ؟ از سرشانه اش، به هلو همسر همسريابي نگاهی انداخت: -یه چیزی پیدا کردیم. ... چند لحظه بیاینچی شده ؟ بی حرف دنبال دانیال راه افتاد و همراهش دوباره به اتاق خواب برگشت. سايت هلو همسريابي جلوی کمد دیواری نشسته بود، با دیدنش ایستاد. دانیال دستش را به سمت کمد گرفت و همسريابي موقت هلو با تردید، قدم برداشت. داخل کمد دیواری را که دید، بهت زده، چند لحظه فقط نگاه کرد!