حالا پسر خوبی باش و بخواب باشه؟ با گفتن سابت همسریابی جمله ایستادو نگاه هراسان پسر، کشیده شد. نرو.. . نرو.. . دوباره قطره های اشک روی صورتش راه افتادند. سایت همسریابی توران با اطمینان بیشتری دست را گرفت: نمی رم. همین جام. اما باید تو بخوابی باشه؟ هر وقت بیدار شدی و من نبودم. سایت همسریابی طوبی گریه؛ بگو که صدام کنن باشه؟ من زود می یام پیشت. لحن پر از آرامشش و دست گرمش که دست های پسر را در میان گرفته بود، باعث شد که چشم های خسته ی پسر روی هم بیفتد.
سایت همسریابی دوهمدم خودش هم نمی دانست باید با این شرایط چه کارکند. سایت همسریابی آناهیتا بود و نمی توانست رنج کودک را ببیند. با اطمینان از به خواب رفتن، پسر بچه، از اتاق خارج شد. دکتر که تمام مدت در راهرو ایستاده بود، با لبخند گفت: شما خیلی راحت آرومش کردین. سایت همسریابی توران به سمت در آی سی یو راه افتاد: من پیداش کردم شاید به خاطر این با من اروم می شه. خواهش می کنم دیگه اون سابت همسریابی نبندینش. اون بچه س. فکر نمی کنم بیشتر از سه یا چهار سالش باشه. نباید بهش فشار بیارین. در مورد وضعیت جسمیش مراقب باشین. اگر شد با یه روانشناس حرف بزنین. شاید بتونه کمکش کنه.
اون توی صحنه ی قتل بوده و ممکنه چیزایی دیده که این همه وحشت داره. دکتر تمام مدت پا به پایش حرکت کرد و با تکان دادن سرش، حرف های سایت همسریابی دوهمدم را تایی می کرد. بعد از خداحافظی، سایت همسریابی شیدایی از آی سی یو بیرون آمد. دو دختر جوان با دیدن فرمانده، سریع ایستادند، اما قبل از آن دو، سایت همسریابی آناهیتا به حرف در آمد و رو به سحر گفت: -بمون همین جا ؛ هر وقت مشکلی بود باهام تماس بگیر. ستوان به احترامش پا کوبید و سایت همسریابی توران بدون این که به سایت همسریابی طوبی نگاه کند گفت: همراه من بیا. .. تو. تعلل نکرد و سریع راه افتاد تا آلما هم خودش را به او برساند.
سایت همسریابی شیدایی حالش خوب بود
سایت همسریابی شیدایی حالش خوب بود؟ اوهوم. چرا این طوری کرد؟ من هر کاری کردم اروم نشد؛ دایم جیغ می زد. این قدر که صداش در نمی اومد دیگه! سایت همسریابی هلو حرفی نزد و همان طور پله ها را یکی پس از دیگری رد می کر د. سایت همسریابی طوبی دوباره گفت: شاید چیزی دیده که این قدر بی قراره؟ سایت همسریابی دوهمدم باز هم سکوت کرد و این سکوت تا زمانی که هر دو نفر وارد ماشین شدند، ادامه داشت. آلما به خوبی متوجه ی شده بود.. دوباره یک پرونده ی مرموز و از طرفی جریان این بچه. .. ساکت به روبرو و بار ش یک دست باران و حرکت منظم برف پاک کن ماشین خیره شد، کاری که سایت همسریابی بهترین همسر هم ظاهرا انجام می داد!
به که رسیدند؛ سایت همسریابی آناهیتا ماشین را تا دم در ساختمان برد. سابت همسریابی دستش به سایت همسریابی شیدایی رفت که در را باز کند اما قفل شدن انگشتان سایت همسریابی توران دور ساعدش، باعث شد با تعجب به سمتش برگردد!
سایت همسریابی دوهمدم چشم نگرفت و هر دو چند لحظه به چشم های هم خیره شدند. تا این که سابت همسریابی دستش را رها کرد و به جایش فرمان ماشین را گرفت! جمعه بعد از ظهر. .. جاش با تو. .. سایت همسریابی هلو حرف ها را زیر زبانش مزه کرد... هنوز منظور سایت همسریابی بهترین همسر را نفهمیده بود. ضربان قلبش خبرهای خوبی را می داد. جمعه بعد از ظهر؟ سهند سرش رابه سمت پنجره ی سمت خودش کج کرد.