سایت همسریابی موقت هلو


صیغه روزانه بوشهر چه قیمت است؟

لعیا و صیغه روزانه بوشهر مثل شماره تلفن زن صيغه اي استان بوشهر خیره صورت من شده بودند که یهو لعیا با محبت بغلم کرد و همان طور که اشک میریخت

صیغه روزانه بوشهر چه قیمت است؟ - صیغه


صیغه روزانه بوشهر

صیغه روزانه بوشهر پرت کرد یه گوشه و سمت من اومد این بار دیگه واقعا منو تکه تکه میکرد. اصلا چه بهتر بدبختی هام تموم میشد. ولی صدای پیرمردی متوقفش کرد. پیرمرد همان طور که نفسنفس میزد گفت: - آقا... یکی اومده میگه به آقاتون بگید سپهر عباسی دم دره...

صیغه یاب در بوشهر همچون شیر زخمی

صیغه یاب در بوشهر همچون شیر زخمی به سمت در رفت.

نفس حبس شده ام را آزاد کردم.

صیغه روزانه بوشهر با عجله به سمتم آمد و گفت: - خوبی؟ - فکر کنم. با صدای داد و بیدادی که صیغه یاب در بوشهر توی حیاط به پا کرده بود همه با عجله به سمت حیاط دویدیم. اروین و عباسی گلاویز شده بودند و صورتشان خونی بود. عباسی فحشای رکیک میداد و صیغه یاب در بوشهر از اون بدتر، انگار مسابقه بهترین فحش گو گذاشته بودند. فحشای رنگی رنگی تو همین فحش گفتن ها آقای عباسی چشمش به من افتاد و یهو لال شد.

کانال صیغه بوشهر مسیر نگاهش را گرفت و به من رسید؛ یهو به سمت عباسی حمله کرد و باز یقه اش را گرفت.

- کجا رو نگا میکنی؟ بی ناموس!

الان مثلا من ناموسشم، عباسیم نامردی نکرد و با مشت کوبید تو صورتش و کانال صیغه بوشهر مثل وحشی ها دو تا مشت بهش زد. حیاط شده بود رینگ بوکس صیغه روزانه بوشهر و همان پیرمرده سعی در آرام کرده نشان داشتن، ولی مگر آرام میگرفتند؛ بعد از اینکه هر دو از زد و خورد خسته شدند. از هم فاصله گرفتند و روی زمین نشستند. کانال صیغه بوشهر نفسی تازه کرد و باز به سمتش رفت و اینبار از بازویش گرفت و بیرون حیاط پرتش کرد و گفت: - سپهر فکر نکن خیلی زرنگی... مادر تو به عذات میشونم. سپهر مثل دیوانه ها خندید و گفت: - وای ترسیدم جناب حائری. تو میخوای منو بکشی، من موندم تو چطوری تا الان زنده ای؟ قرار بود تو بیهوشی توی پارچ آب رو بخوری و آدمام کارتو تموم کنند ولی نمیدونم چطوری قسر رفتی

خون در تنم یخ بست، پس تو آب بیهوشی بوده و بعد با خنده ادامه داد: - البته قرص روان گردانم ریخته بودم تا کاملا بهم بریزی... حیف انگاری قسمت نشده. عکس زنان صیغه در بوشهر میخ صورت من شده بود و نگاهش را نمیگ رفت.

عکس زنان صیغه در بوشهر نگاهش را از من گرفت

پس من سپر بلای عکس زنان صیغه در بوشهر شده بودم، ولی چرا چرا! عکس زنان صیغه در بوشهر نگاهش را از من گرفت و به سمت عباسی حمله ور شد. - عوضی، آشغال... ولی بادیگارد های عباسی جلویش را گرفتند و عباسی هم با دستش اشاره کرد کاری به کار شماره تلفن زن صيغه اي استان بوشهر نداشته باشند؛ سپس سوار شاستی بلندش شد و دور شد. لعیا و صیغه روزانه بوشهر مثل شماره تلفن زن صيغه اي استان بوشهر خیره صورت من شده بودند که یهو لعیا با محبت بغلم کرد و همان طور که اشک میریخت گفت: - بمیرم واست دختر! شماره صیغه بوشهر بدون حرف از کنارم رد شد و به داخل رفت. صیغه روزانه بوشهری هم با جعبه کمک های اولیه به کمکش رفت. هر چقدر اصرار میکرد شماره صیغه بوشهر را ببرد بیمارستان ولی او قبول نکرد و بعد پانسمان زخم هایش همان جا روی کاناپه به خواب رفت. صیغه روزانه بوشهری موبایلش را به سمت من گرفت و گفت: - حوری با تو کار دارن. چشام اندازه نعلبکی شد. - اسم منو از کجا میدونی؟ لبخندی زد و گفت: - همین کسی که زنگ زده گفت گوشی رو بده به حوری. آهانی گفتم و گوشی از دستش گرفتم. با شنیدن صدای رویا، آن هم در این وضعیت انگار دنیا را بهم دادند.

- الو سلام حوری... کجایی بگو بیام دنبالت!

- سلام رویا... آخه میتونی بیای! یهو سعید تعقیبت نکنه؟

- نه مواظبم فقط زود باش... دلم داره از نگرانی و دلتنگی میترکه! لبخند محوی روی لب هام نشست و رو به صیغه روزانه بوشهری گفتم: - میشه آدرس اینجا رو بگید. و صیغه روزانه بوشهری گفت و منم به رویا گفتم بعد زودی کرد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب