با قرار گرفتن دستی بر شانه اش شوک زده به عقب برگشت سریال کره ای آژانس دوست یابی بود که با چشمان درشت و سیاهش داشت او را درسته می خورد ستایش با لودگی گفت: بههههه!
سایه خوشگل فراری هم که اینجاست ؟!
دوستیابی دخترونه چشم غره ای به آن ها رفت
سریال کره ای آژانس دوست یابی هم در ادامه حرف ستایش گفت: من تو آسمون ها دنبالت بودم تو اینجا راحت و آسوده نشستی داری درس می خونی با آرامشی ساختگی نگاهش را به کتاب در دستش انداخت و گفت: باعرض معذرت من فعلا قصد رفتن به اون دنیا رو ندارم وجام روی زمین بهتره! دوستیابی دخترونه چشم غره ای به آن ها رفت وگفت: هیس! فراموش کردید توی کتابخونه اید! سریال کره ای آژانس دوست یابی روبروی سایه ایستاد وگفت: بله متوجه ام، واگه سایه جون جواب سوالم و بده ماهم سریع می ریم پی کارمون با متانت آهسته گفت: شرمنده دخترا من ونازی کلی مشکل داریم که باید تا قبل از امتحان رفعشون کنیم سریال کره ای آژانس دوست یابی با پرویی گفت: پس لطف کن اول مشکل منو رفع کن که دو شبه ذهنمو درگیر خودش کرده خودکار در دستش را روی جزوه اش پرت کرد و با چشمانی پرسشگر به آژانس دوست یابی سیرانو نگریست وبا اکراه گفت: خوب می شنوم، فقط خواهشنا" سریعتر چون وقتم کمه! آژانس دوست یابی سیرانو دو دستش را روی میز گذاشت و در حالی که سنگینی بدنش را روی دستانش می انداخت در عمق چشمانش زل زد وبا لحنی طلب کارانه پرسید: فقط بهم بگو چه رابطه ای بین تو ودکتر مشایخه ؟
نفس عمیقی کشید وآهسته گفت: مجبورم به این سوالت پاسخ بدم!
رو به دوست یابی اصفهان واتساپ افزود بهتره بریم نازی
کمی تن صدایش را بالا برد وگفت: آره مجبوری! چون تا جوابم و ندادی امکان نداره بذارم از اینجا بری بیرون از جا برخاست ودر حالی که با کلافگی وسایلش را جمع می کرد عصبی گفت: من برای بیرون رفتن از اینجا نیازی به اجازه تو ندارم سپس رو به دوست یابی اصفهان واتساپ افزود بهتره بریم نازی!
هنوز قدمی برنداشته بود که آژانس دوست یابی سیرانو محکم بازویش را گرفت و به طرف خود چرخاند و گفت: کجا هنوز جواب منو ندادی ؟ با خشم بازویش را از میان دستش بیرون کشید وگفت: گفتم که مجبور نیستم چیزی رو برای تو توضیح بدم! با چشمانی که اخگرهای خشم از آن متصاعد میشد به تندی گفت: آره مجبور نیستی، چون معشوقه اونی ونمی تونی اینو بگی!
به طرف موسسه دوست یابی برگشت
همه وجودش لرزید ولی برای کنترل خشمش لبش را به دندان گزید وسکوت کرد آژانس دوست یابی سیرانو صدایش را بلند تر کرد وگفت: آره تو با اون رابطه داری، خودم دیدم که دیر وقت به همراه اون برگشتی خونش موسسه دوست یابی آرام گفت: روش دوست پسر یابی آروم باش، ببین همه بچه ها کنجکاو شدن ودارن بهمون نگاه می کنن پراز خشم به طرف موسسه دوست یابی برگشت وداد زد بذار نگاه کنن، بذار همه بفهمند این دختر متین وسربزیر چه آشغال کثیفیه! آشفته وپریشان نگاهش را به اطرافش چرخاند همه با بهت وحیرت به او خیره شده بودند با هیجان آب دهانش را قورت داد ورو به کانال دوست یابی تهران گفت: نازی! اینجا جای مانیست بهتر بریم! روش دوست پسر یابی پشت سرش گفت: کجا ؟
من هنوز حرفم تموم نشده! آرام زمزمه کرد: من هیچ حرفی با تو ندارم!
کانال دوست یابی تهران رو به روش دوست پسر یابی با لحنی آرام بخش گفت: موسسه دوست یابی! خواهش می کنم خودتو کنترل کن وچیزی نگو که باعث پشیمونیت بشه! آژانس دوست یابی غصه دار و بغض الود نالید: آره من پشیمونم!
آژانس دوست یابی می دونی چی می گی؟
مثل خرهم پشیونم!پشیمونم که 4 سال از بهترین سالهای عمرم رو با این عوضی دوست بودم وفکر میکردم دوستم کانال دوست یابی تهران آهسته گفت: آژانس دوست یابی می دونی چی می گی؟تو داری با آبروی سایه بازی می کنی! پوزخندتلخی زد وگفت: مگه سایه خودش به فکر آبروش هست که من باشم! به طرف بچه ها برگشت وتن صدایش را بالاتر برد وفریاد کشید: ببینید بچه ها! این خانم با ظاهر معصوم وقشنگش، با این وقار وسنگینی ساختگیش، با دکتر مشایخ رابطه داره، خودم هردوشون رو با هم دیدم مثل بهت زده ها گوشه ای ایستاده بود ونظاره گر نابودی شخصیتش بود. احساس عجز وناتوانی می کرد ونگاهش آشفته ودرمانده بود، تنها حرصش را با فرو کردن ناخن در گوشت دستش خالی می کرد، در آن موقعیت جرات گفتن هیچ حرفی را نداشت هنگ کرده بود ومغزش اصلا کار نمی کرد، تنها صدایی که در گوشش می پیچید صدای آرمین بود ازدواج با تو از گناه کبیره بدتره!
من نمی خوام سوژه دانشگاه بشم!توقع نداری بیام وبگم تو همسرم هستی دوست پسر یابی در اصفهان با خشم آهسته در گوشش گفت: چرا مثل مجسمه وایسادی وهیچی نمی گی، تا کی میخوای بذاری آژانس دوست یابی هرچه دلش خواست نشخوار کنه! چی باید بگم ؟ واقعیت رو! یا خودت می گی یا خودم همه چیزو می گم! آروم باش دوست پسر یابی در اصفهان، خواهش می کنم به خاطر من آروم باش!
دست لرزان دوستیابی دخترونه را در دست گرفت
با چشمانی پراز نگرانی گفت: چطور می تونم آروم باشم وقتی این عوضی داره هر چه از دهنش می رسه رو بار تو می کنه دست لرزان دوستیابی دخترونه را در دست گرفت وگفت: خودت می دونی که همه این حرفها تلخ تر از واقعیت تلخ زندگیم نیست
پس بذار هرچی دلش خواست بگه! ستایش که کنارش ایستاده بود مهربان گفت: این واقعیت چیه سایه ؟ به ما بگو ونذار بیشتر از این آژانس دوست یابی با آبروت بازی کنه!