جای دوست یابی آنلاین اهوازی بدجوری خالی بود... دوست یابی آنلاین اهواز کنار گوشم نجوا کرد: دوست یابی در اهواز بود؟ آره! از روی زمین بلند شد و با صدای بلندی گفت: آترا تو اتاق منتظرتم! با حرص لب گزیدم و زمین را چنگ زدم. چشم ها، روی من بود. از روی زمین بلند شدم و به سمت اتاق رفتم. در را با شتاب باز کردم. دوست یابی آنلاین اهواز دست به سینه، منتظر ایستاده بود: این چه کارایی که تو می کنی؟ در را بستم: چه کارایی؟ داری با زندگیه خودت سایت دوست یابی در اهواز می کنی! اون یه اشتباهی کرد اما داره جبرانش می کنه!
یعنی داری حرفای دوست یابی در اهواز رو تایید می کنی!
از روی حرص خندیدم و به در تکیه دادم: اشتباهه اون با این چیزا جبران نمیشه! دوست یابی آنلاین اهواز سری از روی تاسف تکان داد: یا احمقی یا دوستش نداری... آدم کسی رو که دوست داره سایت دوست یابی در اهواز نمی ده! دستش را بالا آورد و عدد، دو را نشان داد: آدم کسی رو که دوست داره، سره دو روز دلش براش تنگ می شه! اذیتش نمی کنه! قهرش رو طولانی نمی کنه! دست و پاهایم بی حس شد: یعنی تو می خوای بگی من، دوست یابی در اهواز رو دوست ندارم؟ دست در جیب شلوارش فرو برد: من قضاوت نمی کنم! اما با این کارات یعنی داری حرفای دوست یابی در اهواز رو تایید می کنی!
دوست یابی آنلاین اهواز تلگرام هنوز من رو دوست داره
یعنی داری می گی من انتخابم رو کردم، گمشو از زندگیم بیرون! چانه ام شروع به لرزش کرد: این طور نیست، اما سره یه حرف از یه آدم بی ارزش... نباید... نباید این جوری می کرد. دوست یابی آنلاین اهواز نزدیکم شد، موهایم را کنار زد: یه ذره عاقل شو! غرور رو بذار کنار... تو هیچ وقت نمی تونی بفهمی چه فکرایی تو ذهن یه مرد می گذره! اصلا بی خیاله این! تو فکر کن شیده بیاد به تو بگه دوست یابی آنلاین اهواز تلگرام هنوز من رو دوست داره یا به عبارتی بگه تو یه سایت دوست یابی در اهواز! چه حسی پیدا می کنی؟ نمی خواستم حس کنم در این بحث بازنده ام یا عقب کشیدم: من و آراد دو تا دوست معمولی بودیم!
اما شیده و دوست یابی آنلاین اهوازی نامزد بودن! نامزد! خیلی فرق داره... دوست یابی آنلاین اهواز تلگرام! خیلی! دوست یابی آنلاین اهواز تلگرام خندید: عوضیه لجباز! خندیدم و زبانم را برای دوست یابی آنلاین اهواز تلگرام بیرون آوردم. دوست یابی آنلاین اهوازی چشم های خواب آلودم را به تلوزیون دوختم. چشم هایم را روی هم گذاشتم، دو شب بود که نخوابیده بودم. کنترل را روی میز پرت کردم. دستی رو شانه ام نشست. دست را لمس کردم. نشمیل؟ چطوری پیرمرده بازنشسته؟ نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را باز کردم: ! نشمیل با دستش گلویم را فشرد: با نامزدت دعوا کردی؟ اخم هایم در هم فرو رفت، سرم را بالا گرفتم: تو از کجا همه چی رو این قدر زود می فهمی؟ با غرور نگاهم کرد: دیگه! بازدمم را محکم بیرون دادم: هرچی زنگ می زنم جواب نمی ده!