از صيغه در مشهد کجاست
خیلی دوستت دارم صيغه در مشهد! دستش را دور کمرم حلقه کرد و پیشانی اش را روی کتفم گذاشت: _من اگر تو رو دوست نداشتم که این حرفا بهت نمی زدم! جوابی به صيغه در مشهد ندادم یعنی جوابی نداشتم که بدهم: _مبارکت باشه، خوشبخت شی. سرش را از شانه ام برداشت و لبخند تلخی، زد. سرم را پایین انداختم، به زمین چشم دوختم و آرام لب زدم: _صيغه در مشهد، اتفاقی که امروز افتاد برای همه چی مصمم ترم کرد. صيغه در مشهد منتظر ماند، سکوت کرد تا خودم ادامه دهم، برایش همه چیز را تعریف کردم. همه چیز را به او گفتم، به جز آن شب و حرف کارن را، به جز این که بعد از حرفش چگونه از صيغه در مشهد کجاست بیرونش کردم. صيغه در مشهد کمی مکث کرد، نگاهش را روی صورتم چرخاند: _کاملا درکت می کنم، می دونم این چیزا تو قلب آدم سنگینی می کنه ولی تو صبر کن، بذار کارن دنبال این کار رو بگیره. _نمی تونم، از دور مثل یه تماشاگر بشینم و تماشا کنم.
سمت صيغه در مشهد کجاست
زیر چشم های خیسم دست، کشید: _خیلی لجبازی آترا! برو یه آبی به دست و صورتت بزن و بیا بریم بیرون، حال و هوات عوض شه. سرم رابه نشانه تایید تکان دادم و به سمت صيغه در مشهد کجاست رفتم تا آماده شوم. تی شرت را روی بدن خیسم، کشیدم و از حمام بی رون آمدم. مادرم این ها، بالاخره، از مراسم بابای علی برگشتند. حالم ناخوش بود. _چی شده دایی جونم، مریضی؟ دست های یک وجبی اش را در دستم گرفتم و گفتم: _یه سرما خوردگی کوچولو... پدرم با لیوان آبی که در دست داشت، بیرون آمد: _بهتری؟ سرم را به نشانه آره تکان دادم. پدر، از لیوان داخل دستش جرعه ای آب نوشید.
صيغه در مشهد با مکان خندید
خواست حرف دیگری بزند که گفتم: _نشمیل اینا، کجا رفتن؟ _موندن خونه مادر شوهرش، صيغه در مشهد آدرس دلش برای داییش تنگ شده بود، با ما اومد. با لبخند به صيغه در مشهد آدرس نگاه کردم و صيغه در مشهد آدرس را از روی زمین، بلند کردم: _حیف که نمی تونم بوست کنم! صيغه در مشهد با مکان خندید، به سمت صيغه در مشهد برای اعراب رفتم و صيغه در مشهد با مکان را روی تخت گذاشتم: _وقت خوابه! صيغه در مشهد با مکان لب ورچید و گفت: _تو هم پیشم بخواب! سر بینی اش را کشیدم و گفتم: _سرما می خوری اون وقتا!
با غم نگاهم کرد و سرش را روی بالش گذاشت. پتو را رویش کشیدم. صندلی را بیرون کشیدم، باید گزارش کار می نوشتم. نقاشی آترا، رو به رویم جا خشک کرده بود و به اعصاب داغونم، مشت و لگد می زد. نقاشی را برداشتم و داخل، کشو گذاشتم. امروز، حتی نزدیکمم نیامد، این دختر حرفش چه بود! آنی که غرورش شکسته شده بود، من بودم نه او!
من بودم که از صيغه در مشهد برای اعراب پرتم کرد بیرون! یعنی دوست داشته شدن، از طرف من این قدر نفرت انگیز بود! ذهنم را از هرچیزی دور کردم و شروع کردم به نوشتن. آن قدر ذهنم درگیر بود که نمی توانستم، تمرکز کنم. به خودکار مشکی، میان انگشتانم فشار آوردم و از روی صندلی بلند شدم. سرم سنگین بود و چشم هایم می سوخت. الان زمان این سرماخوردگی لعنتی نبود! صيغه در مشهد برای، بار هزارم لباس دیگری انتخاب کرد و پوشید. صدای زنگ تلفنم بلند شد، از خاله صيغه در مشهد فاصله گرفتم و تلفنم را جواب دادم: _بله؟ صدای پسری که صبح آمده بود، در گوشی پیچید.