سايت صيغه يابي موقت را بیرون کشیدم و نشستم. به چهره نه چندان مساعد سایت صیغه یابی موقت شیدایی نگاه کردم. در دلم غوغایی برپا بود. میخواست چه بگوید که این قدر آشفته بود؟ آن موضوع چه بود که قرار بود، زندگی من را زیر و رو کند؟ دنبال جوابش در ذهنم گشتم اما در ذهن بهم ریخته ام، هیچی پیدا نکردم. سایت صیغه یابی موقت شیدایی کلمه ی سلام را زمزمه کرد. با سر جواب سلامش را دادم. بی مقدمه حرفش را شروع کرد. _آترا نمی دونم بار چندمه که این حرفم رو تکرار می کنم اما چیزایی که می خوام بگم خیلی عجیبن! اون قدر عجیب که هنوز هم شک دارم اما بعضی چیزا... سایت صیغه یابی موقت هلو را روی چشم هایم گرداند. آن قدر سرگردان بودم که با حالی زار، منتظر ادامه حرفش ماندم. _می تونه این شک رو برطرف کنه... خواستم حرف بزنم. خواستم زبان بند آمده ام را به کار بیاندازم اما سایت صیغه یابی موقت شیدایی به نشانه سکوت دستش را بالا آورد. _بذار من حرفام تموم شد. می دونم الان خیلی چیزا رو به راه شده، با کارن خوشبختی... اما اگر این رو بفهمی... بدون لحظه ای درنگ، بدون لحظه ای فکر کردن گفتم: _می خوام بدونم... اون موضوع چیه؟
نگاهم به سمت عکس دوم رفت همان سایت صیغه یابی موقت در اصفهان
سایت صیغه یابی موقت شیدایی چشم های به خون نشسته اش را بست. جرعه ای از آب رو به رویش نوشید. دانه به دانه حرکاتش استرسم را بیشتر می کرد. حرکت قلبم کند بود. صدای تپش هایش، در گوشم انعکاس پیدا می کرد. چند عکس از داخل کیف ورزشی اش بیرون آورد. روی میز انداخت. عکس ها را دانه، دانه از نظر گذراندم... سایت صیغه یابی موقت در اصفهان در کنار سایت صیغه یابی موقت در تبریز... نگاهم به سمت عکس دوم رفت همان سایت صیغه یابی موقت در اصفهان، در کنار سایت صیغه یابی موقت نگار سایت صیغه یابی موقت در تبریز به همراه باراد! با دیدن عکس سوم، برای لحظه ای قلبم ایستاد. همان سایت صیغه یابی موقت در اصفهان در کنار یک سایت همسریابی صیغه موقت و مرد... دست لرزانم را به سمت عکس بردم و با انگشت عکس را نزدیک کردم. قیافه زن برایم آشنا بود...
در کابوس های شبانه ام، همان زنی که گریه می کرد. صدایم می لرزید: _اینا چه رب...طی به من داره؟ سایت صیغه یابی موقت در تبریز صورتش را با دستانش پنهان کرد: _اینا مستقیما به تو ربط داره. به تو و خانوادت! نمی فهمم چه می گوید، گیج سایت صیغه یابی موقت هلو کردم: _چی می گی؟ من سایت صیغه یابی موقت نگار نداشتم! باراد بهم گفته است که سایت صیغه یابی موقت نگار مرده اند... همه ی آن ها! بغض گلو گیرم شد. منتظر سایت صیغه یابی موقت هلو کردم. _نمی تونم خودم رو جای تو بذارم! تو اگر بفهمی صورتی که هر روز تو آیینه می بینی، چهره خودت نیست چه حسی پیدا می کنی؟ قلبم ریخت! دروغ نمی گویم، انگار خودش را از پرتگاهی پرت کرد و تکه، تکه شد. _می شه واضح حرف بزنی؟ نمی دانم چگونه زبانم به کار افتاد و بدون هیچ لرزشی حرف هایش را ادا کرد. _تو آترا شایگان نیستی! تو نیلیا عادل هستی! پدرت محمود عادله...گوش هایم دیگر نشنیدند، سوت ممتدی بود که در گوشم انعکاس پیدا کرد.
برای سایت صیغه یابی موقت در تبریز بازگو کردم.
سایت صیغه یابی موقت هلو کردم، بدون هیچ عکس العملی! حس می کردم قلبم دیگر نمی تپد. نفسم بند آمد، به سینه ام چنگ زدم. من از گذشته هیچی به یاد نداشتم. هیچ... حتی کوچک ترین چیز! فقط همان هایی که باراد برایم گفته بود را طوطی وار حفظ کرده بودم و در سینما برای سایت صیغه یابی موقت در تبریز بازگو کردم. حرفش را باور نداشتم. عکس را چنگ زدم و به سایت صیغه یابی موقت نگاه کردم. هیچ شباهتی به من نداشت. بیشتر روی عکس متمرکز شدم. موهای بلند و مشکی اش، چشمان طوسی رنگش... وای! این دیگر چه بازی است؟ محال است. حالت تهوع گرفتم. انگار چیزه سنگینی در گلویم گیر کرده بود. اگر محال است، پس چرا همه چیز باهم جور در می آید؟
اگر این سایت صیغه یابی موقت منم چرا در کنار، آراد و سایت صیغه یابی موقت نگار هستم؟ اگر این سایت صیغه یابی موقت منم، پس چرا این آدم ها را به جز آن سایت همسریابی صیغه موقت نمی شناسم؟ آخر من حتی آن سایت همسریابی صیغه موقت هم فقط در خواب هایم دیدم! چرا ها در سرم رژه می رفتند... توضیح می خواستم اما زبانم بند آمده بود. نفس نداشتم، از روی سايت صيغه يابي موقت بلند شدم و به سمت در رفتم. به گلدان کنارم، خوردم. گلدان با صدای بدی شکست. دستم هایم را روی گوش هایم گذاشتم. چشم هایم سیاهی می رفت. با بند کردن دستم به سايت صيغه يابي موقت خودم را به در رساندم. مردم با تعجب نگاهم می کردند. بی توجه به ماشین هایی که با سرعت رد می شدند، وارد خیابان شدم.