صیغه یابی کرمان بی مقدمه شروع کرد: هدف هرسه ی ما یه چیزه! سایت صیغه یابی کرمان یکی از ابروهایش را بالا برد: و اون هدف چیه؟ نابودی صیغه یابی در کرمان! از تعجب چشم هایم گرد شد و به صیغه یابی کرمان نگاه کردم. قرار نبود این گونه پیش برود! سایت صیغه یابی کرمان، نیشخندی زد: نابودی صیغه یابی در کرمان! ؟ به نظرت ما می تونیم، سه نفره باراد رو نابود کنیم؟ صیغه یابی کرمان پشت ما رفت، خم شد و چیزی داخل جیب من گذاشت. چرا نتونیم؟ لب به دندان کشید: نمی دونم... ولی تو چرا می خوای باراد رو نابود کنی؟
در گوشه ای از صیغه یابی در کرمانشاه گذاشتم
صیغه یابی کرمان با بی خیالی به چشم های سایت صیغه یابی کرمان نگاه کرد: چون مانع رابطه من و آتراس! چرا این جوری فکر می کنی؟ صیغه یابی کرمانشاه از نیمکت فاصله گرفت و به سایت صیغه یابی کرمان گفت: یه لحظه دنبال من بیا! دستم را داخل جیبم بردم. شنود! این را به کل فراموش کرده بودم. دست به سمت صیغه یابی در کرمانشاه سایت صیغه یابی کرمانشاه بردم که ناگهان سایت صیغه یابی کرمانشاه برگشت. به سرعت دستم را پس کشیدم و سایت صیغه یابی کرمانشاه متوجه نشد. برای آن که شک نکند، گفتم: تارا آدامس داری؟ از همان دور گفت:آره تو صیغه یابی در کرمانشاه بردار. شنود را در گوشه ای از صیغه یابی در کرمانشاه گذاشتم.
به گروه صیغه یابی کرمانشاه جمع کرد
دقیقا همان جایی که صیغه یابی کرمانشاه گفت. زیر آستر کیف. آدامسی برداشتم و داخل دهانم گذاشتم. صیغه یابی کرمانشاه و گروه صیغه یابی کرمانشاه برگشتند. گروه صیغه یابی کرمانشاه با دست دیگرش، بازویش را گرفت: من می تونم یه کارایی کنم ولی یه کم طول می کشه... صیغه یابی کرمانشاه مرا نگاه کرد و لب زد:آره؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم. صيغه يابي کرمان حواسش را به گروه صیغه یابی کرمانشاه جمع کرد: چه کاری؟ برای صیغه یابی در کرمان یه برنامه می چینم، با یه سری افراد... اما در واقع زمانی که به اون مکان می ره، خبری از اون افراد نیست. من و تو... حرفش را قطع کردم:پس من چی؟ صيغه يابي کرمان نگاهم کرد و با جدیت گفت: من نخواستم باشی! ساکت شدم. دلم را با این خوش کردم که حتما جزوی نقشه ای است. تو و من می ریم اون جا و دوتایی شرش رو کم می کنیم! هیچ کس هم، چیزی نمی فهمه...بد نیست اما به نظرت شک نمی کنه؟
تارا موهایش را به زیر شالش هل داد:فکر نمی کنم به من اعتماد داره... صيغه يابي کرمان دستش را به سمت تارا دراز کرد:موفق باشیم... تارا دستش را درون دست صيغه يابي کرمان، گذاشت: مطمئن باش می شیم! با استرس به کارن که نمی دانم چه کاری، انجام می دهد نگاه کردم. هدفون را روی گوشش درست کرد و تمرکز کرد. چهره اش عصبی بود. هرچه می گذشت، قرمز تر می شد و رگ گردنش متورم تر... گوشی داخل جیب مانتو ام به لرزش افتاد. گوشی را بیرون آوردم. با دیدن اسم آراد، خواستم گوشی را قطع کنم که یاده قول و قرارمان افتادم.