منم تبش رو چک کردم و رنگ پوستش هم این بار به زردی میزد با نگرانی نگاهش کردم که اصلا انگار خوابیدنش دست خودش نبود و میخواست بیهوش بشه.
چون سرش رو گذاشت رو بالش خوابش برد. آهسته از اتاق بیرون اومدم. تو خونه هرچقدر گشتم دنبال موبایلش پیداش نکردم چون اون دفعه که برداشته بودم رمز نداشت پس این دفعه هم رمز نداره و من هم میتونم به آیهان خبر بدم. ولی هر چقدر میگشتم انگار آب شده بود رفته بود زمین، چون واقعا نبود. وقتی دیدم نمیتونم پیداش کنم به سمت تلفن رفتم و به نگهبانی ساختمان زنگ زدم. وبا هزار دروغ بهش گفتم زنگ بزنه اورژانس تا بیاد واحده ما. علائم همسریابی آذربایجان غربی هم گفتم تا اگه بپرسن بتونه بگه. بعد بیست دقیقه اومدن بالا و بعد اینکه همسریابی آذربایجان غربی رو دیدن و سطح هوشیاریش رو چک کردن از من از سابقه بیماری خاص پرسیدن یا دارویی مصرف میکنه، ولی من نمیدونستم. یهو یاد شربت و داروهای روی اپن افتادم و با عجله رفتم و آوردمش بعد دیدن شربت گفت مال معدهس و حتما معدش سوزش یا درد داشته که از اون خورده وبا دیدن قرصام گفتن حتما بیمار سابقه افسردگی داره و اگه از این قرصا استفاده کنه بایدم اینجوری سطح هوشیاریش پایین باشه و بخوابه چون حتما از این قرصا مصرف کرده!
سایت همسریابی استان آذربايجان غربي نگاه کردم
چندتا نکته هم گفتن تا خودم انجام بدم و یه سرم هم وصل کردن و بعدم رفتن. به صورت غرق خواب سایت همسریابی استان آذربايجان غربي نگاه کردم. کلمه افسردگی را نمیتوانستم هضم کنم او قرص ضد افسردگی میخورد و قرص اعصاب و معدشم داغون بود. یعنی تا این حد حال وروزش داغون. در رو بستم و به سمت کولر رفتم و روشن کردم و بعدشم یکم سوپ واسه سایت همسریابی استان آذربايجان غربي گذاشتم چون معدش درد میکرد و خودم هم میوه خوردم و جلو تلویزیون نشستم هر نیم ساعت یکبار وضعشو چک میکردم. وقتی هم سرمش تموم شد اون رو از دستش بیرون کشیدم. ساعت ده شب بود و سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی همچنان خواب. یهو صدای در اتاقش اومد و بعدشم خودش که به طرف یخچال رفت و بطری آب رو یه سره بالا کشید و اومد کنار من نشست. باز هم علایم گیجی رو داشت ولی وضعیتش از قبل بهتر بود.دستم رو میخواستم رو پیشونیش بذارم که یهو دستم رو رو هوا گرفت و گفت: خوبم، نیازی نیست! باز هم کنترل رو برداشت و زد شبکه که راز بقا پخش میشد. وقت رو غنیمت شمردم و رفتم سوپی که درست کرده بودم آوردم و سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی هم با اشتها خورد. رنگ ورویش الان بهتر شده بود. وضعیتشم کاملا بهبود یافته بود. چون بازم سگرمه هاش تو هم بود و این یعنی داره مثل سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی قبل میشه. به دستش نگاه کرد و گفت: این چسبه چیِ؟ به صورت اخموش نگاه کردم و گفتم: جای سرم. ِ زنگ زدم اورژانس اومد! بیشتر اخم کرد و با تن صدای بلند گفت: اونوقت چطوری زنگ زدی شما؟ همان طور که شانه م رو که درد میکرد ماساژ میدادم گفتم: خوب زنگ زدم نگهبانی به اون گفتم زنگ بزنه! بدون حرف زل زد تو صورتم و من ادامه دادم: خوب ترسیده بودم گفتم شاید... شاید بمیری!
نگاهش رو به سمت شونه م تغییر داد و گفت: شونه ت چی شده؟
همسریابی استان آذربايجان غربي که امروز
خواستم بگم وزن ناقابل شما افتاده رو شونه م و الان از درد دارم میمیرم ولی به جاش گفتم: هیچی درد میکنه. آهانی گفت و بازم زل زد به تلویزیون، من ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی خسته بودم و همسریابی استان آذربايجان غربي که امروز شب زنده داری خواهد کرد. بدون حرف به طرف اتاقم رفتم و سرم به بالش نرسیده خوابم برد. سایت همسریابی استان آذربایجان غربی مشغول تدارکات ناهارم و از قضیه مریضی همسریابی استان آذربايجان غربي یه ماهی میگذره تو این یه ماه شادی دو هفته یکبار میآد و وضعیتم رو چک میکنه هم قراره مامانم بیاد اینجا. از وقتی همسریابی استان آذربايجان غربي بهم خبرداد که قراره مامانم بیاد ازخوشحالی رو پام بند نیستم. ناهار قرمه سبزی و دلمه گذاشتم و خونه هم همسریابی آذربایجان غربی کارگر گرفته وخونه شده عین دسته گل.