بعد از پنجشش ثانیه، رو بست و ل**ب باز کرد: با اجازه بابا، مامان و داداشم... بله. دوباره باغ با سر و صدای مهمونا از جا کنده شد. برای اولین بار، از ته دل خوشحال بودم. انقد خوشحال که میخواستم هزار بار این صحنه تکرار بشه و هزار بار، بله گفتنش رو بشنوم. جعبه قرمز و مخملی سایت همسریابی زنجان ها رو از رو میز برداشتم و باز کردم.
سایت همسریابی زنجان که روش با نگینای سفید پوشونده شده بود رو کشیدم بیرون. دست چپ سایت دوستیابی در استان زنجان رو گرفتم تو دست راستم؛ و با دست چپم سایت همسریابی زنجان رو انداختم. همون موقع، همزمان با جیغ و سوت جمعیت، صدای آهنگ تو فضا پیچید. معبود من شکر از این شب و روز رویایی و این دل خوش سودایی عجب سور و غوغایی و جانم منم رعیت بیخانه تو خانزاده و دربار و تو ل**ب ترکنی صد یار و یه تومار هوادار و طرفدار و منم خار و منم زار و رسوای انظار و منم عاشق و غمخوار.... ساعت دور و برای یک شب، مهمونا عزم رفتن کردن.
تو باغ فقط مهمونای خودمونی باقی مونده بود. حس عجیبی داشتم از اینکه خانوادهام رو پیدا کرده بودم؛ خانوادهای که از وجودشون بیخبر بودم. دو تا خاله مهربون، چهار تا دوستیابی آنلاین استان زنجان که عین کوه پشتم وایساده بودن. سر و کله سایت دوستیابی استان زنجان پیدا شد. با نیش باز اومد سمتمون. تا سایت دوستیابی در استان زنجان رو دید شروع کرد به ادا دادن.
سایت همسریابی زنجان چقد گله
دست میزد و میخوند: سایت همسریابی زنجان چقد گله، مبارکش باد! بعد رو کرد سمت من: دوماد از اون بدتره، مبارکش باد! همه زدن زیر خنده که منم با خنده سرم رو متاسف، براش تکون دادم. بعد با صدایی که مثلا میخواست همه بشنون، گفت: بریم دیگه... بریم بخوابیم؛ فردا اول صبح صف بکشیم جلو خونه عروس دوماد. کاسه های کاچی و سیخای جیگر به دست. بعد با نگاهی سرشار از شیطنت و نیش تا بناگوش باز، زل زد بهم. سرم رو با خجالت انداختم پایین و همه شروع کردن به خندیدن.
دوستیابی آنلاین استان زنجان قربونش بره!
بهم نزدیکتر شد و با صدای تقریبا بلند گفت: پسر عمه جان! دوستیابی آنلاین استان زنجان قربونش بره! من زود میخوامشا! مامان سایت دوستیابی در استان زنجان که حالا دوستیابی آنلاین استان زنجان صداش میکردم، چشمغرهای برا سایت دوستیابی استان زنجان رفت و بهش توپید: سایت دوستیابی استان زنجان بسه! سایت دوستیابی استان زنجان کلا نشنیده گرفت و نیشش دوباره شل شد.
سرم رو کنار گوشش بردم و آروم گفتم: تو نگران نباش! سال دیگه همین موقع باهاش بازی میکنی. کوتاه خندید و همچنان شیطنت توی صداش رو حفط کرد: جون! سرعتت زیاده پس. سایت دوستیابی در استان زنجان که ظاهرا شنیده بود، با اخم نگاهم کرد: دوستیابی آنلاین استان زنجان!