سایت همسریابی کسمه که هنوز نمی توانست حرف های نازنین را باور کند با سردرگمی گفت: نازنین من به آرمین تعهد اخلاقی دارم، بهش قول دادم تا روزی که توی این خونه ام بهش وفادار بمونم نازنین براشفت و خشمگین گفت: منم ازت نخواستم به اون بی وفایی کنی، ولی همسریابی کسمه به چهار ماه دیگه فکر کن، به وقتی که مهر یک زن مطلقه توی پیشونیت خورد.
ولی همسریابی کسمه به چهار ماه دیگه فکر کن
تو نمی فهمی توی این جامعه مطلقه یعنی چی؟
مردم هزار تا حرف دنبالت ردیف می کنن! همه طردت می کنن چون تو نظرشون تو یه کار خلاف عرف انجام دادی، همسریابی کسمه طلاق یعنی تحقیر و بدبختی تو چطور می خوای با این غروری که داری با این همه تحقیر توی خانواده ات دووم بیاری اما نازنین تو که می دونی اره من همه چیزو می دونم!می دونم و دارم با تو زجر می کشم، می دونم که چهار ماه دیگه که قرارت با آرمین تموم شد اون تو رو مثل یه آشغال از خونش پرت می کنه بیرون، چون این قراری بوده که هردوتون از روز اول با هم گذاشتین، می دونم که نیما چقد دوستت داره و عاشقته! می دونم که داره برای روز جدایی تو، روزشماری می کنه ولی چون مطمئنم که تو در کنارش خوشبخت نمیشی هرگز طرف اون نبودم، می بینی همسریابی کسمه! من حتی تو رواز داداش خودمم بیشتر دوست دارم تو از من می خوای چیکار کنم ؟ من نمی خوام توهیچ کاری کنی، تو فقط اینجا و توی این خونه بشین و به شوهرت وفادار بمون، اشتباه از من بود، اصلا نباید از اول هم به تو چیزی می گفتم، باید خودم به تنهایی همه کارها رو ردیف می کردم: پریشان با لحنی لرزان گفت نازی تو می خوای چیکار کنی ؟
من فقط می خوام عکستو به مادرش بدم تا براش ایمیل کنه و مطمئنم که اون با یک نگاه عاشقت میشه و فکرم نمی کنی که این جرمه ومن می تونم ازت شکایت کنم هر دو با وحشت از جا برخواستند و به جهت صدا برگشتند
نگاه غضبناکش را به همسریابی کسمه دوخت
آرمین با قامتی محکم و استوار دست به سینه پشت سرشان ایستاده بود، با اینکه لحن کلامش خشک و عاری از هر احساسی بود ولی صورت گلگونش حکایت از خشم فروخورده اش داشت نازنین متوحش و لرزان با لکنت گفت: س سلا..م سلامش را با لبخندی جواب داد و در حالی که با دست به او اشاره می کرد بنشیند، روی مبل روبرویش نشست و با ارامش گفت: بفرماید .راحت باشید نازنین معذب و مسخ شده روبرویش نشست، آرمین ادامه داد تبریک میگم. ..امیدوارم در کنار هم خوشبخت بشید نازنین با صدایی که انگار از عمق چاه برمی خواست زمزمه کرد: مرسی نگاه غضبناکش را به همسریابی کسمه دوخت و گفت: به شما هم بابت این دوست واقعا دلسوز و مهربان تبریک میگم، امروزه دوستانی این چنین فداکار کم پیدا میشن. باید به او افتخار کنی ورود به سایت همسریابی کسمه که برعکس نازنین خودش را نباخته بود و برخودش مسلط بود کنار نازنین نشست و گفت: من همیشه بهش افتخار می کنم صورت آرمین از لحن سرد و آرام ورود به سایت همسریابی کسمه پر از خشم شد ولی به روی خودش نیاورد وبا لحنی تحقیر آمیز گفت: تو نمی خوای از ایشون پذیرایی کنی، بیچاره بیشتر از یک ساعته که داره یک ریز حرف می زنه و گلوش خشک شده ورود به سایت همسریابی کسمه که تحمل حرف های تحقیر آمیزش را نداشت رو به نازنین گفت: نازی بلند شو بریم اتاق من آرمین کلافه وسط حرفش پرید و قاطع و جدی گفت: ایشون باید یه چیزایی و برا من توضیح بدن. .
سایت همسریابی کسمه خواهش می کنم
تو هم بهتره ما رو تنها بزاری نگاه پر از خشمش را به آرمین دوخت و گفت: توهر حرفی داری به من بگو! با نازنین کاری نداشته باش خیلی خونسرد و آرام پاهایش را برهم گذاشت و به مبل تکیه داد و گفت: با تو هم کار دارم البته وقتی حرفم با ایشون تمام شد فعلا تو برای دوستت که داره از سرما می لرزه یه نوشیدنی گرم بیار ورود به سایت همسریابی موقت کسمه از لحن توهین آمیز کلامش براشفت وبه تندی گفت: اون مجبور نیست چیزی رو برای تو توضیح بده!
البته که مجبوره نازنین برای پایان دادن به این بحث رو به ورود به سایت همسریابی موقت کسمه گفت: سایت همسریابی کسمه خواهش می کنم ما رو تنها بزار سایت همسریابی کسمه نگاه مضطرب و نگرانش را به نازنین دوخت اما او با حالتی عصبی نگاهش را به زیر انداخته بود ناگزیر از جا برخاست وبه طرف آشپزخانه رفت آرمین در حالی که به رفتن سایت همسریابی کسمه می نگریست گفت: شما دوستای خوبی هستین اون به خاطر شما و شما به خاطر اون
نگاهش را به سمت نازنین برگرداند و با پوزخندی ادامه داد: هر دوتون مدام در حال از خود گذشتگی و فداکاری هستین نازنین مستاصل و خاموش نگاهش را پایین انداخت و سکوت کرد. آرمین با آرامش پرسید: سروش هم در جریان این پروژه خواستگاری هست؟ سرش را بلند کرد و آشفته به او خیره شد، پس از چند لحظه به خودش تکانی داد و مقطع و بریده بریده گفت: ! اون اون اصلا در جریان نیست پس چقدر سوپرایز میشه وقتی بفهمه که همسرش به جای درس خوندن و فکر برای زندگی آینده اش، دوره افتاده و زندگی دیگرون و به لجن می کشه نازنین که از حرف آرمین جا خورده بود برای دفاع از خودش آهسته گفت: زندگی شما خیلی وقته که به لجن کشده شده، خودتون خبر ندارین بی توجه به کنایه اش خونسرد گفت: شما این شخص خیلی خاص وچند بار دیدین؟. ..تا حالا چند بار باهاش حرف زدین ؟ از اینکه آرمین بابت حرفش مواخذه اش نکرده بود خیالش راحت شد و با اعتماد به نفس گفت: من تا حالا نه اونو دیدم نه باهاش حرف زدم