سایت همسریابی موقت هلو


شرایط قانونی صیغه قم چیست؟

نمی دونم چی تو ذهن این دختری... با صيغه قم تماس گرفتم فرصت حرف زدن را به صیغه قم پردیسان ندادم و همانطور که داشتم، بیرون می رفتم با صيغه قم تماس گرفت.

شرایط قانونی صیغه قم چیست؟ - صیغه قم


صیغه قم

صیغه قم تلگرام تو بدترین اوضاعش هم از من کمک نخواست.

صیغه قم منتظر نگاهم کرد: _خب؟ کنارش روی صیغه قمی نشستم، از فشار عصبی تمام پشتم گرفته بود: _الان تو وضعیتی نیستم، که بخوام به هم چنین کاری دست بزنم. صیغه قم حرفی نزد. _صیغه قم تلگرام یه دختر مستقلِ، من یکی رو می خوام که بهم تکیه کن! صیغه قم تلگرام تو بدترین اوضاعش هم از من کمک نخواست. صیغه قم، ضربه ای به پشت سرم، زد: _خاک بر سرت کنن! بس که خودخواهی! با غیظ نگاهش کردم و با حرص زمزمه کردم: _صیغه قم پردیسان! شانه، بالا انداخت و جوابی نداد. من خودخواه بودم؟ نه، نه اصلا! _من خودخواه نیستم.

لطفا به صيغه قم زنگ بزن

صیغه قم پردیسان خندید: _اصلا! چشم هایم را روی هم فشردم، صدای زنگ موبایلم در اتاق طنین انداخت. بی رمق چشم گشودم و موبایل را برداشتم. با دیدن اسم نقش بسته روی صفحه، ابروهایم بالا رفت: _صیغه قم آدرسس... _خب جواب بده! دستم را روی نقطه سبز کشیدم، قبل از این که چیزی بگویم، صیغه قم آدرس گفت: _کارن؟ می خواستم بگویم، جانم ولی از عقب رفتن دوباره صیغه قم آدرس می ترسیدم. _بله؟ _لطفا به صيغه قم زنگ بزن، بگو صیغه قم تلگرام جلوی در شرکت. از روی صیغه قمی بلند شدم، اخم هایم در هم فرو رفت: _جلوی در شرکت، تو چی کار داری؟ _می گی؟ صدایش بی تاب بود، دلم نمی آمد اذیتش کنم. _می گم...! بوق اشغال، در گوشم طنین انداخت. با عجله سوئیشرتم را پوشیدم. _من واقعا نمی دونم چی تو ذهن این دختری...

با صيغه قم تماس گرفتم

فرصت حرف زدن را به صیغه قم پردیسان ندادم و همانطور که داشتم، بیرون می رفتم با صيغه قم تماس گرفتم. به آن شرکت منحوس چشم دوختم و به بغض لانه کرده در چشمانم، بی توجه ماندم. به قلبم چنگ زدم، نمی دانستم کار من درست است یا غلط؟ اما در این زمان و در این مکان ففط یک کلمه در ذهنم می چرخید، آن هم پس گرفتن حق برادرم سینا بود! به سمت شرکت قدم برداشتم، قدم هایی کوتاه و دلواپس... دلواپس برای خودمی که داشت، به سیاهی کشیده می شد. وارد شرکت شدم، ورودم با حبس شدن نفسم، در زندان سینه یکی شد. کمی مکث کردم و به رد پاهایی که ناشی از هوای بارانی بیرون روی سنگ های مرمر مانده بود، نگریستم.

صیغه قم شماره باز هم منشی عوض کرده بود.

دیگر وقت پشیمانی نبود، من تا این جا راه را آمده بودم، من برای بازی کردن با جانم آماده بودم! من کارم درست بود، من هم داشتم به خودم کمک می کردم، هم به کارن. لب به دندان گرفتم و به سمت منشی صیغه قم شماره رفتم که در حال صحبت کردن با تلفن بود. با صاف کردن صدایم او را متوجه خودم کردم. دختر سرش را بالا آورد، صیغه قم شماره باز هم منشی عوض کرده بود. دنیا و آدم هایش هم در چشم من رنگ عوض کرده بودند و ماهیتی دیگر از خود را به من نشان داده بودند. _می خوام آقای رادمهر رو ببینم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب