این نوزادها واقعا موجودات هوشمندی هستن. حتی از قصد نیمه شب ها شروع به گریه کردن میکنن، تا مبادا صاحب خواهر یا برادر جدیدی بشن! به محض ورود ما به خونه ی، عربده های زورگویانه سلمان خان به پایان رسید و آروم شد! یکم نق نق کرد و به گروه همسریابی اردبیل قرار گرفتن توی بغل من آروم شد. زینب خندید: عجب دوماد لوسی دارم ها!
هرچی بهش میگم من عمه تم! مادرزن آینده تم! گوش نمیده! همسریابی امید اردبیل هم خندید: هنوز اسم براش انتخاب نکردید؟ به سایت ازدواج در استان اردبیل نزدیک شد و با انگشتش گوشه چشم گروه همسریابی اردبیل رو دستکاری کرد: کامل پاک میکردی آرایشت رو خواهر من. بعد لبخندی زد: سایت همسر یابی بابا یه اسم قشنگ انتخاب کرده که بهتون نمیگم! به زهره که داشت از آشپزخونه می اومد گفتم: تو نمیگی اسمش چیه؟ زهره لبخندی شیطانی زد: یه اسم خوشگل!
همسریابی امید اردبیل اعتراض کرد
حیف این اسم خوشگل که روی دختر زشت زینب گذاشته بشه! زینب اخم کرد: تا چشمت دربیاد! همهمون خندیدیم. همسریابی امید اردبیل اعتراض کرد: یعنی من نباید اسم عروسم رو بدونم مظلوم شدم و گفتم: به سلمان خان نگاه کنین! نباید اسم خانومش رو بدونه؟ زهره دستش رو گذاشت رو شکم : به فاطمه ی خاله سالم کنین! زینب با آرنجش زد به زهره: ای کوفت! آخرم طاقت نیاوردی. نخود تو دهن تو خیس نمیخوره! مراکز صیغه موقت در اردبیل: ای جان! خیلی قشنگه! واقعا بابا انتخاب کرد؟
زینب: اوهوم! منم خیلی به دلم نشست. لبخندی زدم: یک فاطمه ی دیگه به چهار میلیون ایران اضافه شد! سایت ازدواج در استان اردبیل: امین نگو اینجوری. شاید اسمی باشه که زیاده اما میارزه! هر کدوم از این بندگان شخصیت خاص خودشون رو دارن. بله صحیح. گروه همسریابی اردبیل: من که پسندیدم. زینب: اوهوع! میخواستی نپسندی؟ گفته باشم از همسریابی امید اردبیل بخوای مادرشوهر بازی دربیاری دارم برات ها! خندیدم: چقدر خوشحال میشه. زینب: آره، اسم هاشون هم به هم میاد. حیف اون از بچم پیرتره! زهره: وا! بچه داداشم کجاش پیره کال هفت سالشه!
خندیدیم و یکم میوه خوردیم بعدش نقنق سلمان مراکز صیغه موقت در اردبیل داد باید برگردیم خونه اطاعت امر کردیم و برگشتیم تا شازده استراحت کنن. خودمون هم نشستیم عکس هایی که آتلیه برامون توی گوشیم ریخته بود نگاه کردیم. با دیدن هر عکس کلی میخندیدیم و چرت و پرت میگفتیم. بعد عکسها رو ریختم توی لپتاپ و از گوشیم حذف کردم. برای فردا آماده ای؟ کم و بیش! متنم رو نوشتم. خندیدم: استرس نداری؟ نه چرا استرس داشته باشم! از این به بعد میخوام تو بیشتر مراسمها شرکت کنم و شاید حتی سمینارهای مخصوص خودم رو داشته باشم. حس میکنم حرفهام ممکنه کسی رو به زندگی امیدوارتر کنه.
لبخندی زدم: قطعا همینطوره سایت ازدواج در استان اردبیل! خندید و گفت: همسریابی امید اردبیل شام چی بهمون میدی؟ ابروهام رو دادم گروه همسریابی اردبیل: من شام بدم؟ شما امروز داماد شدی! من باید شام بپزم؟ خندیدم: آهان! مراکز صیغه موقت در اردبیل بانوی من! چی میل دارید؟ یکم فکر کرد و گفت: پیتزا من پیتزا میخوام! شیطون نگاهش کردم: باشه! خودم درست میکنم. اخم کرد: مگه بلدی؟ من رو دست کم گرفتی بزرگ بانو. میرم مواد اولیه بخرم! رفتم به اتاق تا دوباره شال و سایت ازدواج در استان اردبیل کنم و برم بیرون. طولی نکشید که آشپزخونه رو به گند کشیدم و سه تا پیتزای مخصوص سرآشپز گذاشتم روی میز. سایت همسر یابی خان تو بغل مامانش با چشمهای درشت به من نگاه میکرد. انگار اونهم فهمیده بود گند زدم. آقای امین آقا!