پاکت در دستش را تکان داد و از اتاق خارج شد.
با صدای زنگ تلفن همراهش بیدار شد و خسته گوشی را از روی عسلی برداشت و با صدای خفه ای گفت: بله هنوز خوابی؟
خمیازه ای کشید و گفت: دیشب خوب نخوابیدم چرا؟
سایت همسریابی دائم رایگان چند بار بیدار شد وسراغ مامانشو گرفت حالا فهمیدی که بچه داری کار چندان راحتی هم نیست اره ولی ارزششو داره سایت همسریابی دائم رایگان هنوز خوابه ؟
نگاهی به ارشام انداخت وبا لبخند گفت: اره، مثل یه گربه ملوس تو خوابه نازه چون امروز کلاس نداشتی از پدرش اجازه گرفتم پیشت بمونه با خوشحالی لحاف را کنار زد و گفت: جدی میگی؟ با سرخوشی گفت: مگه تاحالا شوخی هم کردم؟ روی تخت نیم خیز شد و گفت: ممنونم آرمین با لحن مهربانی گفت: فقط امروز قبول؟ باشه فقط امروز کارهای بچه گانه هم سایت همسر یابی رایگان! با بچه باید بچگانه رفتار کرد با لبخند گفت: امان از دست تو، باشه ولی احمقانه نباشه سعی می کنم تماسش را قطع کرد و دوباره نگاهی به چهره زیبای سایت همسریابی رایگان پیوند انداخت کاش این موجود دوست داشتنی همیشه کنارش می ماند. آرام از جا برخواست واز پله ها پایین رفت. باشوق میز صبحانه را آماده کرد برای امروزش با سایت همسریابی رایگان پیوند کلی برنامه چید بود، او همیشه عاشق بچه ها بود و پسر بچه ها را بخاطر شیطنت ها و کنجکاوی هایشان بیشتر دوست داشت وقتی دوباره به اتاقش برگشت دید یک اس ام اس از طرف آرمین برایش رسیده که نوشته چون هوای بیرون سرد است بچه را بیرون نبرد از اینکه آرمین مثل یک پدر نگران سایت همسریابی رایگان پیوند و سلامتیش بود احساس شور و شعف می کرد. برای اولین بار بی هیچ بحثی نصیحت آرمین را پذیرفت و تمام روز را در آپارتمان با سایت همسریابی رایگان پیوند سر کرد. با هم آشپزی کردند وکیک درست کردند. سایت همسریابی رایگان توران 81 با دست های کوچک و ظریفش تخم مرغ ها را می شکست و هم می زد با هم می گفتند و شاد می خندیدند. شب آرمین زودتر از همیشه به خانه آمد و سایت همسریابی رایگان توران 81 با خوشحالی به طرفش دوید و گفت: عمو امشب هم بریم پارک؟
لبخند تلخی زد وگفت: عزیزم پدرت پایین منتظرته سایت همسریابی رایگان توران 81 با شادی به هوا پرید وگفت: آخ جوون، بابایی می خواد منو ببره پیش مامانم آرمین نگاهی به سایت همسریابی موقت رایگان که گوشه ای بغض کرده و درهم فرو رفته بود؛
لباس های سایت همسریابی رایگان توران 81 رو تنش کن
انداخت و گفت: سایت همسریابی موقت رایگان لطفا لباس های سایت همسریابی رایگان توران 81 رو تنش کن پدرش خیلی وقته توی لابی منتظرشه با بی رغبتی به طرف سایت همسر یابی رایگان رفت و با دلخوری گفت: می تونستی دعوتشون کنی بیان بالا آرام گفت: نمی خواستم گریه و زاری های تو برای پسرش وببینه عصبانی بطرف آرمین برگشت و گفت: مگه من دارم گریه می کنم؟! آرمین بی حوصله گفت: حالا نه ولی لااقل می ذاشتی آخر شب بره کاپشن سایت همسر یابی رایگان را از دست سایه گرفت و در حالی که تنش می کرد گفت: این بچه از اینکه میره پیش پدرش داره از خوشحالی پرواز می کنه اونوقت تو فقط بفکر خودتی دوباره غمگین گوشه ای ایستاد و نظاره گر کارهای آرمین شد همه سعی آرمین این بود که سایت همسر یابی رایگان را از او دور کند. از این فکر تنفری عمیق به آرمین حس می کرد. سایت همسریابی رایگان تلگرام آماده رفتن بود و او همه سعیش را می کرد که مانع ریزش اشک هایش شود. بطرف سایت همسریابی رایگان تلگرام رفت و او ر ا به آغوش کشیدو گفت: خیلی خوشحالی که پیش مامانت میری؟ آره گونه اش را بوسید وگفت: خاله تو رو خیلی دوس داره سایت همسریابی رایگان تلگرام هم گونه او را بوسیدو گفت: منم خاله رو دوست دارم با لبخند تلخی گفت: من تو رو اندازه یه دنیا دوست دارم اشک هایش سرازیر شدند
میان گریه خندید و گفت: بازم پیش خاله بیا سايت همسر يابي رايگان را به دست آرمین داد و گفت: به آقای امینی بگو هر وقت سايت همسر يابي رايگان تنها ولی نتوانست حرفش را کامل کند و با گریه سریع از پله ها بالا رفت. وارد اتاقش که شد از صدای بسته شدن در مطمئن شد که آرمین و سايت همسر يابي رايگان بیرون رفته اند
با تمام وجود دلتنگ سایت همسریابی کاملا رایگان بود
خود را روی تخت انداخت و با تمام وجود گریست. هیچوقت تا این اندازه به کسی عادت نکرده بود و اینک با تمام وجود دلتنگ سایت همسریابی کاملا رایگان بود.وقتی کمی آرام شد روی لبه تخت نشست و به عکس یادگاری که شب قبل انداخته بودند خیره شد.
اشک آرام آرام از گوشه چشمش فرو می چکید و اوهیچ تلاشی برای مهارش نداشت آرمین وارد اتاقش شد وکنارش روی لبه تخت نشست وبا مهربانی گفت: تو خیلی زود وابسته میشی و این خیلی بده اشک هایش را پاک کرد و بغض الود گفت: من همیشه عاشق بچه ها بودم بچه ها به هیچ کسی اندازه پدر و مادرشون احتیاج ندارن و بهش وابسته نیستن نفس عمیقی کشید و گفت: می دونم وقتی می دونی، چرا این همه خودت ومنو اذیت می کنی ؟! سایت همسریابی کاملا رایگان فقط یه روز مهمون تو بود که از اولم قرارموندن نداشته. با یاد سایت همسریابی کاملا رایگان دوباره گریه اش شدت گرفت و میان گریه گفت: من از تنهایی تو این خونه لعنتی دارم روانی میشم آرمین او را درک می کرد. سایه دختری سرزنده و فعال بود که مجبور شده بود در کنار او همیشه تنها باشد پس با محبت گفت: اگر تحمل تنهایی این خونه برات خیلی سخته، می تونیم یه حیوون خونگی بگیریم با خشم غرید تو بچه انسان رو با یه حیوون مقایسه می کنی من اونا رو با هم مقایسه نمی کنم، یه بچه فقط در کنار پدر و مادرخودش خوشبخت و راضیه، ما که نمی تونیم اونو از پدر و مادرش جدا کنیم، هیچکس این اجازه رو به ما نمیده اما من به نگه داری حیوون ها اصلا علاقه ندارم پس بهتره بفکر امتحان های میان ترمت باشی، تو که نمی خوای منومجبور کنی برای پاس شدنت به بقیه استادا روبندازم پرازخشم گفت: می ترسی از یکی از درس ها بیافتم پروژه طلاقت عقب بیافته ؟!
با لبخندشیرینی گفت: آفرین، می بینم که سطح آی کیوت خیلی بالا رفته توباز داری منو مسخره می کنی؟ از جا برخواست و با خنده وشوخ طبعی گفت: مگه جراتشو دارم سپس جدی شد و ادامه داد