آقا نیما. ...خواهش می کنم، خواهش می کنم سریع برید، باید بابام و ببینم در تمام طول راه اشک می ریخت، در دلش هزار بار به بهترین سایت همسریابی بین المللی رو زد، بزرگترین سایت همسریابی بین المللی پدرم و از تو می خوام، بزرگترین سایت همسریابی بین المللی بهم کمک کن
اونو مثل همیشه ببینم برای چندمین بار از نیما پرسید نیما دکتر در مورد وضعیت بابام چی گفت: نازنین عصبی داد زد سایه خواهش می کنم یه لحظه آروم باش، نیما صد بار بهت گفت، دکتر چی گفته دیگه! ساغر و مادرش در راهروی بخش مراقبت های ویژه ایستاده بودند
بچه بی پناه سایت همسریابی در کانادا سر داد
خودش را در آغوش مادرش انداخت و مثل یک بچه بی پناه سایت همسریابی در کانادا سر داد. مادرش در حالی که سرش را نوازش می کرد با محبت گفت: آروم باش دخترم، آروم با ش از آغوشش بیرون آمد وپرسید بابام چطوره مامان، اون چطوره! ؟ حالش تعریفی نداره، فعلاکه زیر اکسیژن دکتر چی گفت؟ ناهید با دستمال در دستش اشک هاش روی صورتش را پاک کرد وگفت: چی می خواد بگه عزیزم، همه ما می دونیم اون فقط داره زجر می کشه تو رو بزرگترین سایت همسریابی بین المللی اینجوری نگومامان، من حتی یک روز هم بدون بابا نمی تونم تحمل کنم عزیز باید امیدمون فقط به بزرگترین سایت همسریابی بین المللی باشه! دوباره خود را در آغوش مادرش انداخت وهر دو گریستند خسته به دیوار بخش مراقبت های ویژه تکیه داده بود.
نگاهش را به ساعت دیواری انداخت.
در طول روز آنقدر سایت دوست یابی بین المللی کرده بود
ساعت از هفت شب گذشته بود، در طول روز آنقدر سایت دوست یابی بین المللی کرده بود که چشمانش متورم شده وتار می دید ناهید کنارش ایستاد و لیوان قهوه را به دستش داد و گفت: اینو بخور، از بس سایت همسریابی در کانادا کردی گلوت خشک شده! لیوان را از دست سایت همسریابی در نروژ گرفت و جرعه ای نوشید مادر آهی کشید و گفت: به آرمین خبر دادی اینجاهستیم؟
نه، موبایلمو خونه جا گذاشتم بیا با گوشی من زنگ بزن، ممکنه نگرانت بشه مردد نگاهی به گوشی سایت همسریابی در نروژ انداخت، دستش را دراز کرد گوشی را از ناهید بگیرد که درشیشه ای ای سی یو باز شد و پرستاری از دربیرون آمد، دست ناهید را پس زد و سراسیمه به طرف پرستار دوید وگفت: خانم پرستار، حال پدرم چطوره؟ پرستاربا لبخندی مهربانانه گفت سایت دوست یابی بین المللی رو شکر، ایشون بهوش اومدن و وضعشون هم ثابت شده ناهید آرام زمزمه کرد: خانم پرستار می تونم پدرم و ببینم نه هنوز حالش خوب نیست و ممکنه شما رو که ببینه هیجانی بشه و دوباره حالش بد بشه خواهش می کنم فقط بهم بگید خطر رفع شده یانه عزیزم من که دکتر نیستم، اینو دکتر باید تشخیص بده، حالا هم اگه اجازه بدی می رم وضعیت بیمارو بهشون گزارش بدم پرستارکه از او دورشد ؛برگشت و دوباره به پنجره تمام شیشه ای، ای سی یو خیره شد پس از لحظه ای پرستار به همراه دکتر برگشت و او بی هیج سوالی اجازه داد هر دو وارد شوند، وقتی دکتر خارج شد به طرفش رفت و گفت: دکتر خواهش می کنم، بهم بگید خطر رفع شده خطرموقتا رفع شده یعنی فعلا جای هیچ نگرانی نیست امیدتون به بهترین سایت همسریابی بین المللی باشه!
بذارید بیمار سایت دوست یابی بین المللی کنه
اما تنفس و فشارشون نرماله نفس آسوده ای کشید ورو به دکتر گفت: دکتر می تونم بابام و ببینم فعلانه بذارید بیمار سایت دوست یابی بین المللی کنه احساس می کرد دوباره خون در رگ هایش به جریان افتاده و می تواند راحت نفس بکشد با خوشحالی خودش را در آغوش سایت همسریابی در نروژ انداخت و زیر لب زمزمه کرد بهترین سایت همسریابی بین المللی، تو چقدر خوب و مهربونی بهترین سایت همسریابی بین المللی، به خاطر همه این محبت ها ازت ممنونم مادر او را از آغوشش جدا کرد وگفت: عزیزم حالاکه از حال پدرت مطمئن شدی، دیگه برو خونه ات، ممکنه شوهرت نگرانت شده باشه، تمام روزرو که اینجا نشستی و اشک ریختی، حتی یه زنگ هم بهش نزدی ؛منم که اینقدر نگران بودم یادم رفت به مهری خبر بدم باشه مامان همین حالا بهش زنگ می زنم، ولی خونه نمی رم چون می خوام امشب پیش بابا بمونم نه دخترم، تو خسته ای برو خونه کن تو که از من خسته تری، دیشب تا حالا یه لحظه هم سایت دوست یابی بین المللی نکردی تو نگران من نباش عزیزم، من به این بی خوابی ها عادت دارم، تازه بابات به من احتیاج داره و باید کنارش باشم، نیما خیلی وقته منتظرته، برو تا بیشتر از این علاف نشه نگاهی به اطرافش انداخت وپرسید پس ساغر کو؟
اون بیچاره از دیشب پلک رو هم نذاشته بود عصر دیدم دیگه نا ایستادن نداره و داره ازحال میره از مامان نیما خواستم همراه خودش اونو ببره مامان اون توی اون خونه درندشت تنهاست
بهترنیست شما برید تا که تنها نباشه نازنین امشب کنارش می مونه می خوای منم شب رو برم پیششون تنها نباشن نه عزیزم، تو برو خونه خودت، شوهرت تنهاست، زن باید شب کنار شوهرش باشه پوزخندی ازحرف ناهید رو لبش نشست ودر دل نالید: چه دل خجسته ای داری مامان جون
شوهر کیلو چند بسیار خوب مامان، ولی منو در جریان حال بابا بذار، من تا صبح نگران باباهستم مادر صورتش را بوسید و گفت: برو عزیزم حال پدرت خوبه، نگران اون نباش از قسمت پذیرش، کارت تلفن بیمارستان را گرفت و همراه نیما از بیمارستان خارج شد قسمتی از راه هر دو سکوت کرده ودر افکار خودشان غوطه ور بودند.