درونش پر ازغصه و درد بود مایوس و ناامید آهی عمیق کشید و به خیابان خیره شد، سایت ازدواج موقت از ناراحتی و سکوتش طاقت نیاورد و گفت: امروز وقتی بی قرار و آشفته فقط اشک می ریختی، قلبم داشت از جا کنده می شد، می خواستم همه بیمارستان و به هم بریزم تا یه نفر جواب درست و حسابی بهت بده لبخند تلخی زد و با لحن محزونی گفت: سایت ازدواج موقت نگار!
تو برادر خوبی هستی، همیشه در سخت ترین موقعیت کنار من و خانواده ام بودی، ازت ممنونم من برای تو وخانواده ات خیلی ارزش قائلم، خودت می دونی همه شما چقدر برام عزیزیید می دونم
سایت عقد موقت نیم نگاهی به او انداخت
تو همیشه اینو ثابت کردی سایت عقد موقت نیم نگاهی به او انداخت وآرام گفت: سایت ازدواج موقت نگار می دونم حالا وقتش نیست، ولی راستش خیلی وقته یه چیزی ذهن منو به خودش مشغول کرده! چه چیزی ؟ اینکه چرا تو از من فرار می کنی ؟راستش و بگو اینو اون عوضی ازت خواسته از لفظی که سایت عقد موقت به کار برده بود دلش گرفت و با خود اندیشید چرا این دو مرد مدام همدیگر را با این لفظ صدا می زنند پس با دلخوری گفت: سایت عقد موقت، اون که تو بهش میگی عوضی شوهر منه چهره اش گرفته شد وعصبی زمزمه کرد: یک شوهر تحمیلی و قلابی بی حوصله با نگاهی مغموم و لحنی درد آلود گفت: همه ی زندگی ما تحمیلیه! چه چیزی توی این سرای دو روزه به خواست خودت بوده ؟ نه لحظه تولدت نه ساعت مرگت؟ هر چیزیه همش اجباره، هیچ چیزی تو این زندگی به دلخواه خودت نیست، سرنوشت هر کسی صفحه ای که قبل از تولدش رقم خورده و اون مجبور به قبولشه، ما در این دنیا هیچ راهی جزء پذیرش این سرنوشت تحمیلی نداریم، کار ما توی این دنیا فقط داشتن آرزوهای محال و غصه خوردن برای نرسیدن به این آرزوهای محاله سایت عقد موقت مضطرب و نگران به او نگاه می کرد وقتی نطقش در مورد دنیا به اتمام رسید سایت عقد موقت در تهران آرام گفت: سایت ازدواج موقت هلو تو چت شده چرا اینقدر ناامید و افسرده ایبی اختیار بغضش ترکید و باران گریه پهنای صورتش را گرفت و میان هق هق گریه اش سایت عقد موقت در تهران شنید که می گفت: دیگه بریدم!.
دیگه تحمل این همه غصه و درد و ندارم هر وقت فکر می کنم به او نزدیکم در واقعه اینقدر دورم که حس می کنم هیچ جوری بهش نمی رسم، سایت عقد موقت در تهران دارم زیر فشار این احساس لعنتی نابود می شم سایت عقد موقت در تهران ناباورانه به او خیره شد و با چشمانی حیران بی قرار گفت: سایت ازدواج موقت هلو منظورت چیه ؟!
ولی جوابی به جزء هق هق گریه نشنید
کنار سایت ازدواج موقت هلو نشست
کنار یک سوپری نگه داشت و سریع پیاده شد و به همراه بسته ای پر از خوراکی برگشت و کنار سایت ازدواج موقت هلو نشست
یکی از آبمیوه ها را برداشت ودر حالی که نی رادرونش فشار می داد به دست سايت ازدواج موقت داد و گفت: بیا بخور از صبح هیچی نخوردی، فکر کنم فشارت افتاده باشه سايت ازدواج موقت آبمیوه را از دستش گرفت و جرعه ای از آن را نوشید و در حالی که نگاهی به ساعتش می انداخت گفت: سایت عقد موقت صیغه خواهش می کنم منو سریع تر به خونه برسون، اینقدر نگران با با بودم که یادم رفت به آرمین خبر بدم، گوشیم وهم تو خونه جا گذاشتم و ممکنه نگران بشه سایت عقد موقت صیغه با خشم گوشی اش رابه طرفش گرفت وگفت: بیا اگه این همه نگرانشی می تونی با گوشی من بهش خبر بدی نه نه اینقدر مهم نیست، فکر نکنم تا حالا برگشته باشه خونه با گفتن هر جور راحتی حرکت کرد. لحظه ای بعد مقابل برج ماشین را نگه داشت سایت ازدواج موقت ایرانیان قبل از پیاده شدن به طرفش برگشت وگفت: برای همه چیز ممنونم، تو امروز حسابی منو شرمنده خودت کردی لبخندی زد وگفت: هر کاری کردم همه اش وظیفه ام بوده، خانواده تو جزیی از خانواده خودم هستن پیاده می شد زمزمه کرد درحالی که تو همیشه به من وخانواده ام لطف داشتی سایت عقد موقت صیغه هم پیاده شد و و کنارش ایستاد وگفت: حالت خوب نیست، می خوای تا بالا همراهیت کنم نه خوبم! فردا صبح بیام دنبالت بریم بیمارستان؟ نه خودم میرم، دیگه بیشتر ازاین مزاحمت نمی شم سایت عقد موقت صیغه با لحنی محزون و گرفته ای گفت: سایت ازدواج موقت ایرانیان در مورد حرف های امشب فردا باهم حرف می زنیم! ، باشه؟
سایت ازدواج موقت نگار من خوب می فهمم
به طرفش برگشت و گفت: نگران اون حرف ها نباش، من فقط به خاطر وضعیت بابا یکم آشفته و عصبی هستم سایت ازدواج موقت نگار من خوب می فهمم که بریدن تو از زندگی ربطی به حال پدرت نداره، ولی حالا که دوست نداری در موردش حرفی بزنی منم اصرار نمی کنمفردا می بینمت
با اجازه همان جا ایستاد و به رفتن سایت ازدواج موقت خیره شد دلش نمی خواست به خانه برود اما با ناپدید شدن اتومبیل سایت ازدواج موقت ناگزیر به طرف برج گام برداشت هنوز کلید را در قفل نچرخانده بود که در روی پاشنه چرخید وقامت بلند و کشیده آرمین روبه رویش ظاهر شد با چهره ای درهم و عصبی از مقابل در کناررفت تا او وارد شود
در را پشت سرش بست وبا لحنی عتاب آمیزی پرسید: تا حالا کجا بودی ؟
با آرامش وسایل در دستش را روی اوپن آشپزخانه قرار داد و وارد آشپز خانه شد. آنقدر خسته و کلافه بود که حتی نای حرف زدن نداشت در حالی که لیوانی پر از آب می کرد آرام نجوا کرد این طریقه جدید سلام کردنه! پر ازخشم گفت: تازگی ها معلم ادب شدی! بدون اینکه جوابش را بدهد جرعه ای از آب نوشید رفتار سرد و آرامش آرمین را به سرحد جنون رسانده بود دهان باز کرد چیزی بگوید که با فریاد آرمین ساکت شد گفتم تا این وقت شب چه گورستونی بودی ؟ لحن زننده کلامش آنقدر توهین آمیز بود که ترجیح داد به جای هر حرفی فقط سکوت کند پس لیوان را روی میز گذاشت و بی هیچ حرفی از آشپزخانه خارج شد