بابا جونت وقتی بفهمه دخترش نیست، چیکار می کنه؟! اگه بفهمه دیگه دختری نداره، چی؟ چرا اینکار رو کردی؟! لعنتت کنه عوضی! با ازدواج موقت هلو کرمان چیکار داری؟ چرا من رو دزدیدی؟ من آدم بدی نبودم. آدم بده، کردنم. باباتو لعنتش کنه! بزار بفهمه از دست دادن عزیز، یعنی چی. دوست دارم بفهمم چه واکنشی نشون می ده! عقد موقت هلو، بیا بشین ببینم چی می گی! چرا هیچی شبیه این دزدی واقعی ها، نیست؟! چرا منو نبردی توی دخمه؟! آوردی توی خونه ی خیلی خوشگل! آوردی تو اتاقی منو زندانی کردی که اصلا توش امکان نداره بد بگذره.
چون... چون که من... ندزدیدمت. فقط می خوام اون احساسی که من موقعی که بابات عزیزام رو گرفت، اونم این حس رو تجربه کنه. چرا چرت و پرت می گی؟! بشین برام کامل بگو جریان چیه! نشست رو تخت و گفت و من از تعجب هر لحظه بیشتر شاخ در می آوردم! بابای من! بابای من! عزیزترین کس های ازدواج موقت هلو رو گرفته! تمام باورهام بهم ریخت. از بابام یه بت ساخته بودم. همون بتی که هیچ وقت بهم محبت نکرد؛ اما می دونستم آزارش به یه مورچه هم نمی رسه. ازدواج موقت هلو کرمان... بابای من... انقدر نامرد بوده؟!
مگه می شه یهو بی دلیل ازدواج موقت هلو شیراز ببره؟!
لعنتت کنه بابا! لعنتت کنه! عقد موقت هلو می گفت و مثل ابر بهار، گریه می کرد. گریه ی مرد که دیدن نداره؛ اما من داشتم پا به پای این مردی که از 21 سالگیش رو پای خودش وایستاده بود، گریه می کردم. بابام چقدر عوضی بوده! وایستا ببینم! عقد موقت هلو کرمان؟! تصادف، کار کی بوده؟! تو خودت گفتی تصادف عمدی بوده و نتونستی ثابت کنی! اصلا تو از کجا فهمیدی؟ نمی دونم کار کی بوده. اما مگه می شه یهو بی دلیل ازدواج موقت هلو شیراز ببره؟! معلومه خب، یکی دستکاری کرده. ولی خب اصلا تصادف غیر عمد بوده.
اما بابای من ممکن بود از کما در بیاد، اگه اون تومور لعنتی نبود؛ ولی رفت، ازدواج موقت هلو کرمان رفت. بی پدر شدم. بابام رفت و من رو تنها گذاشت. مامانم هم تنهام گذاشت. با هم رفتن. مامانم سکته کرد. من موندم و تنهایی. شده بودم دو نفر. خودم و تنهاییم. دوتا آدم که جز هم کسی رو نداشتیم. ازدواج موقت هلو ببین! الان من که مقصر نیستم. هستم؟! نیستی، قرار هم نیست باشی. قرار نیست که انتقامم رو از تو بگیرم. قراره به ظاهر همه فکر کنن تو مُردی و بابات، مثل من عزیزش رو از دست بده. هه، شادی! بابای من عزیزش، شرکتشه، نه من. منم گفتم و باز اشک ریختم. سرم رو آوردم بالا و دیدم که تو چشم های عقد موقت هلو هم اشکه. نریز این اشک هارو عزیزم!
نریز اینا رو! اینا حیفن. شایان، چرا اصلا تعجب نکردی از حرفام؟! چون من قبلا همه چیز رو می دونستم. بیشتر از اون چیزی که تو فکرش رو بکنی. چقدر جذاب! خخ! ساینا، من می دونم چقدر صدات قشنگه. می شه برام بخونی؟ آره؛ فقط کمک کن! باشه، قبوله. روی تخت دراز کشید و منم روی تخت دراز کشیدم؛ اما با فاصله. نمی دونم حسم به اون چیه؟! علاقه! یه علاقه ی خواهرانه. دیگه مثل قدیم، بهش حس عاشقانه ندارم. هم دردیم. حداقل من تا 21 سالگی بابا داشتم. اما اون چی؟! باباش بوده؛ اما از 5 سالگی به بعد، بدون هر گونه محبت پدرانه ای بوده. دلم می سوزه براش. بعد از اینکه آهنگ خوندیم، خوابش برد. منم پیشونیش رو بوس کردم و رفتم بیرون. داشتم آهنگ گوش می دادم.
شاهین، دوتا عقد موقت هلو کرمان دارم
گوشیم زنگ خورد. امیرعلی بود. جونم داش؟ شاهین، دوتا عقد موقت هلو کرمان دارم. خیر باشه داداش، چی شده؟! ببین! اولین خبر اینه که معلوم شده ادعای بریدن ترمز ماشین احمد بزرگمهر، یعنی پدر عقد موقت هلو کرمان، کاملا غلط بوده؛ یعنی هیچ دلیلی برای عمدی بودن ازدواج موقت هلو شیراز نیست و به علت سرعت زیاد، ترمز بریده شده بود. کمیسر احمق اون پرونده، این قضیه رو نفهمیده بود. عقد موقت هلو کرمان دوم اینه که ساینا رو دزدیدن. پیغام فرستادن به خونه ی محتشم اینا که دفعه ی بعد به جای نامه، جنازه ی دخترشون رو می فرستن.
اصلا این ازدواج موقت هلو مغز داره؟!
بابا این مزخرفات چیه؟ این پرونده داره منو خل می کنه! آخه این عقد موقت هلو چه قدر خنگه! تموم کاراش جوریه که آدم می فهمه همه چی بازیه. اصلا مگه داریم ازدواج موقت هلو کرمان انقدر احمقانه و چرت، انتقام بگیره؟! اسکله این بشر. بگردین خونه های به نام ازدواج موقت هلو رو لیست کنین و بدین بهم! تا دستوری ندادم، کاری نکنین! باشه! آخه خیلی داره مسخره می شه. خبر عمدی نبودن بریده شدن ازدواج موقت هلو شیراز، احمق بودن کمیسر اون پرونده، دنبال انتقام بودنِ شایان بزرگمهر، انتقام گرفتن از ساینا محتشم، دزدیدن ساینا محتشم، نامه دادن به خانواده ی محتشم و تهدید به مرگ! چه ازدواج موقت هلو شیراز مسخره ای! اصلا این ازدواج موقت هلو مغز داره؟!