چند روز بعد وقتی مشغول حرکت دادن گاری پر از ذغال سنگ بودم صدای انفجار وحشتناکی به گوشم رسید.
این صدا از یک جهت به خصوص نبود، از همه طرف می آمد. اولین چیزی که به فکر من خطور کرد این بود که خودم را نجات بدهم. ولی من در گذشته بارها به ترس خودم خندیده بودم و از ترس بی جا احساس شرم می کردم. این بود که تصمیم گرفتم که سر جای خودم بمانم. من با خودم فکر می کردم آیا واقعا این صدا مربوط به یک انفجار می شد. ناگهان صدها موش قوی هیکل را دیدم که مانند ستون سوار نظام از اطراف من می گریختند. بعد ورود به سایت همسریابی موقت هلو عجیبی به گوشم رسید که از کف و دیوارهای دخمه می آمد. صدای ریزش آب هم به آن اضافه شد.
آب به داخل سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو سرازیر شده است
من به جایی که عمو سایت همسریابی موقت هلو کار می کرد دویده و فریاد زدم: " آب به داخل سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو سرازیر شده است. " او با ناباوری گفت: " احمق نشو... این امکان ندارد. " من با اصرار گفتم: " آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو کنید. " در گفته من چیزی وجود داشت که او را وادار کرد که لحظه ای دست از کار کشیده و آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو بدهد. ورود به سایت همسریابی موقت هلو هر لحظه بیشتر و شدیدتر می شد. عمو سایت همسریابی موقت هلو از جا جست و فریاد زد: " فرار کن و جان خودت را نجات بده. تمام سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو پر از آب خواهد شد. " من فریاد زدم: " پروفسور... سايت همسريابي موقت هلو. " ما از دخمه بیرون پریدیم و پیرمرد هم به ما ملحق شد. آب با سرعت بالا می آمد. وقتی ما به سایت جدید همسریابی موقت هلو رسیدیم پیر مرد گفت: " شما اول بروید. " ما در شرایطی نبودیم که نزاکت و ادب را رعایت کنیم. عمو سایت همسریابی موقت هلو اول از همه از نردبان بالا رفت. پشت سر او من و بعد از من پروفسور از نردبان بالا آمد. قبل از اینکه به بالای نردبان برسیم یک جریان شدید آب از بالا چراغ های مارا خاموش کرد. عمو گاسپار فریاد زد: " سایت جدید همسریابی موقت هلو را محکم بچسبید. " ما همین کار را کردیم. ولی چند نفر که پایین تر از ما قرار داشتند آب آن ها را با خود برد. سقوط آب مانند هبوط به همن شده بود.
ما هر طور بود خود را به طبقه اول رساندیم. آب در این جا هم بود و ما چشممان جایی را نمی دید چون آب چراغ های ما را خاموش کرده بود. سايت همسريابي موقت هلو آهسته گفت: متاسفانه ما گم شده ایم. پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو... دعای قبل از مرگت را بخوان.
آن ها به این طرف می آمدند که از سایت جدید همسریابی موقت هلو استفاده کنند
" در این موقع هفت یا هشت نفر از معدنچیان را دیدیم که با چراغ های خود به طرف ما می دویدند. آن ها به این طرف می آمدند که از سایت جدید همسریابی موقت هلو استفاده کنند. سیل آب همه جا را فرا گرفته بود و در مسیر خودش همه چیز را دیوانه وار با خودش می برد. پروفسور خطاب به گروه معدنچیان گفت: " پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو ... ما بایستی خود را به سوراخ هوا برسانیم.
ناگهان راه ورود به سایت همسریابی موقت هلو بسته شد
آن جا تنها جاییست که می تواند به ما پناه بدهد. یک چراغ به من بدهید. " معمولا هیچ کس جز موقعی که تصمیم داشت او را دست بیاندازد و تفریح کند به حرف او آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو نمی کرد. ولی در این شرایط قویترین مردان دچار وحشت شده و او تنها کسی بود که بخودش مسلط بود. کسی را که همیشه مورد تمسخر قرار می دادند حالا رهبری آن ها را به عهده گرفته بود و به آن ها دستور می داد.آن ها هم بدون چون و چرا دستورات او را اطاعت می کردند. یک چراغ بلافاصله برای او آورده شد. پیرمرد بهتر از هر کسی از پیچ و خم های تالارهای زیر سایت همسریابی ازدواج موقت هلو سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو اطلاع داشت. او چراغ را گرفت و مرا به دنبال خودش کشید. حالا آب تا کمر من بالا آمده بود. سايت همسريابي موقت هلو ما را به نزدیک ترین سوراخ هوا که مانند یک چاه عمیق در سایت همسریابی ازدواج موقت هلو حفر شده بود برد. دو نفر از معدنچیان از ورود به این محوطه خود داری کرده و گفتند که آن ها حاضر نیستند خود را چشم بسته گرفتار این کوچه های تاریک و پر پیچ و خم و بن بست کنند. آن ها در طول تالار براه رفتن خود ادامه دادند. ما دیگر آن ها را ندیدیم. ناگهان ورود به سایت همسریابی موقت هلو کر کننده دیگری بلند شد. یک نفر فریاد می زد: " این یک سیل واقعی است. " " دنیا به آخر رسیده است." پروفسور که غریو نومیدی مردان را می شنید با لحنی آرام ولی بلند که همه بتوانند بشنوند گفت: " پسران من... شجاع باشید. ما برای مدتی طولانی در اینجا خواهیم بود.
پس بهتر است هر چه زودتر مشغول کار بشویم. ما برای مدت طولانی نخواهیم توانست در این آب ایستاده و به یکدیگر بچسبیم.
بنابراین لازم است که حفره وسیعی بالاتر از سطح آب در دیواره معدن ایجاد کنیم که بتوانیم در آن جا استراحت کنیم. " این حرف او باعث آرامش معدنچیان شد. با هر چه که به دست آن ها می آمد و یا حتی دست خالی شروع به کندن دیواره کردند. این کار ساده ای نبود چون این هواکش را با شیب زیاد درست کرده بودند و کار در آن پیوسته با لغزیدن و فرو افتادن همراه بود. ما می دانستیم که یک قدم اشتباه به معنای مرگ حتمی است. ما موفق شدیم که یک محل استراحت خوب و امن حفر کنیم. حالا می توانستیم قدری استراحت کرده و یکدیگر را بر انداز کنیم. ما هفت نفر بودیم. .. پروفسور، عمو سایت همسریابی موقت هلو ، سه معدنچی به نام های پاژ، کُمپرون و به رگنهو، یک پسر بچه که کاری شبیه کار من انجام می داد به نام کاروری و خود من.
نحوه ی عضویت سایت همسریابی ازدواج موقت هلو
صدای خوفناک هنوز ادامه داشت و هیچ کلامی نمی تواند این سایت همسریابی ازدواج موقت هلو را تشریح کند. به نظر ما آخرین ساعات عمر ما نزدیک شده بود. همه از ترس به یکدیگر نگاه می کردیم. یکی از ما گفت: " عفریت مقیم این معدن جهنمی انتقام خودش را از ما گرفت. " من به خودم جرات داد و گفتم: " به احتمال زیاد رودخانه بالای سر ما راهی به معدن باز کرده است.