سایت همسریابی موقت هلو


آیا سایت دو همدل همسر یابی است؟

به سایت دو همدل همسر یابی نگاه کردم دستش را کشیدم و او را نزدیک خودم، کردم: _از چی ترسیدی؟ تقه ای به در خورد، علی خندید: _مزاحم نشدم که؟ دو همدل همسر یابی.

آیا سایت دو همدل همسر یابی است؟ - دو همدل


دو همدل همسر یابی

البته ببخشیدا! سعی می کرد، آرام باشد و به من آرامش بدهد ولی غم چشمانش... چشم هایش را بست: _اگر نتونم مدرکی از باراد گیر بیارم چی؟ چیزی به گلویم چنگ انداخت. لب از هم باز کردم. دوست داشتم بهش امید بدهم اما... دست روی موهایی که اطرافش ریخته بود، کشیدم و بینی ام را به بینی اش چسباندم: _یه جستجوی سایت همسریابی دوهمدم محکم می خواستم، خیلی محکم! یه جستجوی سایت همسریابی دوهمدم سنگین که یه مجازات سنگین براش ببرن...

خیلی چیزا جستجوی سایت همسریابی دوهمدم بود، اما نهایتا برای چهار سال زندان که اونم با یه رشوه حل می کردش... دست روی شانه ام گذاشت اما چیزی نگفت. مدتی در سکوت گذشت، از وجودش، آرامش می گرفتم. با باز شدن ناگهانی، در دو همدل همسر یابی از جا پرید. با دیدن سایت دو همدم همسر یابی میان در، دست رو قلبش گذاشت و زیر لب گفت: _سایت دو همدم همسر یابی با تعجب به من و دو همدل همسر یابی نگاه می کرد. خنده ام گرفت و خندیدم. سایت دو همدم همسر یابی دووید و بیرون رفت. دو همدل همسر یابی نگاهم کرد، آرام مشتی به بازو ام کوبید: _نخند بیشعور! ترسیدم...

به سایت دو همدل همسر یابی نگاه کردم

دستش را کشیدم و او را نزدیک خودم، کردم: _از چی ترسیدی؟ تقه ای به در خورد، علی خندید: _مزاحم نشدم که؟ دو همدل همسر یابی دستش را از دستم بیرون کشید و از من فاصله گرفت. می خواستم بگویم، چرا خیلی هم مزاحم شدی! اما دوهمدم همسریابی قبل از من گفت: _نه بفرمایید، منم دیگه داشتم می رفتم. خواستم حرفی بزنم که دوهمدم همسریابی خداحافظی کرد و از اتاق بیرون رفت. دوهمدم همسریابی به درخت تکیه دادم و به خیابان شلوغ نگاه کردم. دنیا گاهی در چشمم، سیاه می آمد. نالیدم: _بسه دیگه! خیلی خسته ام... آه پرسوزی کشیدم و تکیه ام را از درخت برداشتم. موبایلم را برداشتم و با کارن تماس گرفتم، بعد از چند بوق برداشت. _سلام... _سلام اتفاقی افتاده؟ به سایت دو همدل همسر یابی نگاه کردم: _می خوام برم سایت دو همدل همسر یابی. برم؟ کارن با کلافگی نفسش را بیرون داد: _دوهمدم همسریابی اگر آراد درباره رابطمون به باراد، چیزی گفته باشه...

حرفش را قطع کردم: _من دیشب دوهمدم همسریابی جدید  بودم! رفتارش مثله همیشه بود. چیزی نگفته! مطمئنم. _بذار ببینم تارا چی می گه، بعد هرجا دلت خواست برو. به سمته، دوهمدم همسریابی جدید  قدم برداشتم: _دیگه دیره! من دم در دوهمدم همسریابی جدید. با تندی گفت: _پس چرا دیگه می پرسی؟ _خداحافظ. این را گفتم و تلفن را قطع کردم. کیفم را در آغوش گرفتم و وارد سایت دو همدل همسر یابی شدم. به سمت اتاق باراد رفتم. در راه با آراد مواجه شدم. حتی او را، نگاه هم نکردم. اسمم را صدا زد: _آترا؟ پاسخی ندادم و به راهم ادامه دادم. به سمتم آمد و دستم را کشید. با غیظ دستم را از دستش بیرون کشیدم و نگاهش کردم. دوبا ره اسمم را صدا زد. یکی از ابروهایم را بالا بردم: _هان؟ چته؟ نگاهم به صورتش افتاد. صورتش داغون بود. کبودی های متعدد روی چهره و دور گلویش، خودنمایی می کردند!

مطالب مشابه


آخرین مطالب