گروه ازدواج موقت تا چند ثانیه، ساکت ماند. انگار تعحب کرده بود. صدایش زدم: گروه ازدواج موقت؟ دزد؟ دست روی گلویم کشیدم تا مانع از خروج نگرانی هایم شوم:چیزی نبرده اما خودت رو برسون، لطفا! گوشی بوق اشغال زد. این بوق سوهان به روحم می کشید. سرم را میان دست هایم گرفتم: همه چیز آرومه! باراد چیزی نفهمیده! فقط یه دزد اومده! وقتی هم دیده چیز ارزشمندی وجود نداره رفته... همین! مانند دیوانه ها با خودم حرف می زدم، به خودم دلداری می دادم. پوست لبم را می کندم. نمی دانم چقدر در آن وضعیت سر کردم تا گروه ازدواج موقت آمد. با باز شدن در خانه، سرم به سمت در چرخید. گروه ازدواج موقت با دیدن من، رنگ از رخش پرید، به سمتم دوید: چیزی شده آترا؟
من اومدم تو گروه ازدواج موقت تلگرام تهران هیچ کس... هیچ کس نبود
سرم را به معنی نه تکان دادم:زمانی که من اومدم تو گروه ازدواج موقت تلگرام تهران هیچ کس... هیچ کس نبود. گروه ازدواج موقت اصفهان را گرفتم و به سمت آشپزخانه، او را بردم. سرم را آن طرف گرفتم تا خون ریخت شده را نبینم. گروه ازدواج موقت در تلگرام دستم را رها کرد، خم شد و به خون دست کشید. گروه ازدواج موقت در تلگرام! گروه ازدواج موقت در تلگرام با دقت به انگشتش که به خون آغشته است، نگریست: خون نیست. خیالم کمی راحت شد:پس چیه؟ را در ظرف شویی شست، اخم هایش در هم رفته بود: رنگ! به او زنگ بزنیم؟
گروه ازدواج موقت در تلگرام در همان حال که اخم کرده بود، خندید: من چغندرم؟ دوباره جدی شد: این چند وقت مواظب بودی کسی تعقیبت نکنه؟ به سمت اتاق رفتم و گفتم:من از روزی که تو این گروه ازدواج موقت تلگرام تهران، اصلا بیرون نرفتم! روزی هم که اومدم اینجا، از دره پشتی گروه ازدواج موقت تلگرام تهران نسیم اومدم و مواظب بودم کسی تعقیبم نکنه! گروه ازدواج موقت تلگرام پشت من وارد، اتاق شد. گروه ازدواج موقت مشهد را از کمد بیرون انداختم تا لباسی مناسب پیدا کنم. گروه ازدواج موقت تلگرام را از روی گروه ازدواج موقت در تلگرام قم برداشت. زیپ گروه ازدواج موقت مشهد را بست و دوباره باز کرد: منم به خاطره شغلم دشمن زیاد دارم... شاید یکی از اونا باشه! بی خودی خودت رو نگران نکن.
از روی پایش گروه ازدواج موقت در تلگرام قم افتاد
بلند شد و گروه ازدواج موقت مشهد از روی پایش گروه ازدواج موقت در تلگرام قم افتاد. با غیظ نگاهش کردم و گروه ازدواج موقت تهران را صاف کردم، خواستم وسایل را درون گروه ازدواج موقت تهران بیاندازم که گروه ازدواج موقت تلگرام گفت: صبر کن! دستم در نیمه راه خشک شد. گروه ازدواج موقت تلگرام نشست، وسیله ای سیاه و کوچک را برداشت که مطمئنا، متعلق به من نبود! چشم هایش را با عصبانیت روی هم فشرد و وسیله کوچک را در گروه ازدواج موقت اصفهان فشرد: لعنتی! لعنتی!
مشت به گروه ازدواج موقت در تلگرام قم کوبید. چشم های پر از استرسم را به او دوختم: چی شده؟ چشم باز کرد. چشمانش به خون نشسته بودند: ردیاب! تو گروه ازدواج موقت تهران ردیابه... تمام بدنم خشک شد، حتی پلک هایم... گلو تا معده ام سوخت. حرف بعدی اش مانند توپی به سرم کوبیده شد: باراد این گروه ازدواج موقت تلگرام تهران رو زیر نظر داره. لباس ها از دستم رها شد و روی افتاد.