نیایش مادر آرشام زنی خونگرم و مهربان بود
رابطه دوستانه و صمیمی با هلو همسريابي برقرار کرد
که در همان برخورد اول رابطه دوستانه و صمیمی با هلو همسريابي برقرار کرد ودر تمام مدتی که همسریابی هلو موقت در کنارش بود هر چند لحظه یک بار به خاطر محبت همسریابی هلو موقت به آرشام از او تشکر می کرد.
او که از بیماری قلبی رنج می برد با توجه به اینکه خیلی ضعیف و بیمار بود با محبت برای بدرقه همسریابی هلو موقت تا کنار در اتاقش امد و از همسریابی هلو ورود خواهش کرد دوستیش را با او ادامه دهد و دوباره به او سر بزند اقای امینی تا کنار در خروجی بیمارستان آن ها را همراهی کرد و از آرشام و صحبت هایی که در مورد آرمین و همسریابی هلو ورود برایش زده بود حرف می زد آرشام در منزل، کنار عمه اش بود و این مسئله همسریابی هلو ورود را که نتوانسته بود او را ببیند کمی غمگین و افسرده کرده بود در راه برگشت همسریابی هلو شیراز با حوصله به تعریف هایی که همسریابی هلو پنل کاربری از نیایش می کرد گوش سپرده بود و از اینکه این دختر فرشته صفت همه را با دیدگاه مثبت می دید و در نظرش همه خوب و دوست داشتنی بودند
در تعجب بود اما ته دلش از اینکه به همسریابی هلو پنل کاربری اجازه داده بود
با خانواده امینی رفت و امد کند نگران و دلواپس بود؛
به طرف همسر يابي هلو برگشت
او به هیچ مردی نمی توانست اعتماد کند واین اصلا دست خودش نبود اما همسر يابي هلو به او اطمینان داده بود که هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او می خواست برای اولین بار به این دختر زیبا و دلفریب اعتماد کند. به طرف همسر يابي هلو برگشت وبه چهره زیبا و معصومش خیره شد همسر يابي هلو به رویش لبخندی زد و گفت: نظرت چیه؟ به خودش تکانی داد و بهت زده پرسید: در مورد چی؟ خنده ای کرد و گفت: من یک ساعته دارم حرف می زنم تو تازه میگی لیلی زنه یا مرد حالا زنه یا مرد با دلخوری گفت: داری منو دست می ندازی با لبخند شیرینی گفت: مگه جراتشودارم پس چرا داری مسخره ام می کنی ؟ معذرت می خوام، حواسم به رانندگی بود نشنیدم چی گفتی داشتم می گفتم، چه خوب می شد برای آرشام یه هدیه می خریدم، آخه می خوام فردا بهش سر بزنم نفس عمیقی کشید و گفت: همسر يابي هلو من بارفت و امدت با آرشام و خانواده اش حرفی ندارم ولی. میان حرفش پرید و گفت: ولی چی؟
همسريابي هلو رابطه خیلی صمیمی با این خانواده برقرار کند
واقعا نمی خواست دوباره جنگ اعصاب راه بیاندازد و این جو صمیمی را از بین ببرد اما ناگزیر بود حرف دلش را به همسريابي هلو بزند پس با ملایمت گفت: دلم نمی خواد ساعاتی که امینی حضور داره اونجا باشی و همین طور خواهش می کنم آرامش منو هم تو خونه بهم نریز همسريابي هلو منظور همسریابی هلو شیراز را به خوبی گرفته بود سايت همسريابي هلو نمی خواست همسريابي هلو رابطه خیلی صمیمی با این خانواده برقرار کند در این چند ماه او را به خوبی شناخته بود سايت همسريابي هلو در کل از رفت و امد متنفر بود و همه زندگیش فقط خلاصه می شد در کارش او اصلا حاضر نبود وقتش را صرف شب نشینی و مهمانی کند همسريابي هلو این را حق مسلم آرمین می دانست که زندگیش مطابق میلش باشد وخودش را موظف به احترام به خواسته اش می دید پس با لبخندی گفت: همه سعیمو می کنم! آرمین هم با لبخندی گفت: می دونم که این کارو می کنی به همراه هم وارد اسباب بازی فروشی شدند، همسريابي هلوو چند اسباب بازی مختلف برای آرشام انتخاب کرد و برای پرداخت هزینه به طرف صندوق رفت آرمین یک عروسک بزرگ شاسخین قرمز روی خرید های همسريابي هلوو گذاشت و گفت: اینم مال تو! با لبخندی به طرف آرمین برگشت و گفت: مگه من بچه ام آرمین در حالی که کارت اعتباریش را به خانم فروشنده می داد
آرمین بسته های خرید همسريابي هلوو را به دست گرفت
لبخند ملیحی زد وگفت: یه دختر کوچولوی لوس و شیطون! آرمین بسته های خرید همسريابي هلوو را به دست گرفت و از مغازه خارج شدند. همسريابي هلوو در حالی که با دو دست شاسخین را در آغوشش می فشرد رو به آرمین گفت: خریدهای من تموم شده حالا دیگه می تونیم بریم مال تو تموم شده، من که هنوز خرید نکردم: نگاهی به بسته های خریدش در دست آرمین انداخت وبا تعجب گفت ولی قرار نبود تو چیزی بخری ؟
چرا باید برا هلو همسريابي خانم گل یه پالتو خوشگل بخرم تا دیگه چشمش دنبال پالتو ساغر نباشه حالاچی شده امشب به فکر من افتادی ؟
آخه اونشب که دیدم با حسرت ساغر و برانداز می کنی خیلی دلم به حالت سوخت از سر غرور لجبازی جواب داد اما قبلا هم گفتم من چیزی از تو نمی خوام با ناراحتی چهره درهم کشید وگفت: هلو همسريابي !