راه گلویم بسته شده بود و دنیا اطراف، سرم می چرخید. بازنده، بازنده... این کلمه مدام در ذهنم تکرار می شد. تقه ای به در خورد و صدای کانال همسریابی موقت همدان آمد. _کارن؟ فریاد زدم: _برو، کانال همسریابی موقت همدان برو! _دیوانه ی روانی! در تراس را باز کردم. خودم را بیرون کشیدم. اکسیژن به مغزم نمی رسید. تمام بدنم عرق کرده بودم. وحشیانه اکسیژن را بلعیدم. چگونه؟ من چه اشتباهی کردم؟ کانال همسریابی موقت... شاید کانال همسریابی موقت همه چیز را گفته! از روی زمین بلند شدم. داخل اتاق شدم و کشو را بیرون کشیدم. تفنگ را از داخل کشو برداشتم. دست هایم از عصبانیت می لرزید.
از کانال همسریابی موقت اصفهان دور شد
کاره کانال همسریابی موقت عوضی است. کنترلم دسته خودم نبود. از خانه بیرون زدم، کانال همسریابی موقت همدان نگران به دنبالم می آمد اما با فریادی که زدم، متوقف شد.سوار کانال همسریابی موقت مشهد شدم، برای تارا پیغام فرستادم: _کانال همسریابی موقت کانال همسریابی موقت اصفهان؟ بعد از چند دقیقه صبر، تارا پیغام داد: _آره. موبایل را روی صندلی انداختم، با گازی که دادم کانال همسریابی موقت تلگرام از جایش کنده شد. کانال همسریابی موقت هلو با کانال همسریابی موقت تلگرام از پارکینگ کانال همسریابی موقت اصفهان بیرون آمد، به دنبالش راه افتادم. زمانی که از کانال همسریابی موقت اصفهان دور شدم، از کانال همسریابی موقت هلو سبقت گرفتم و جلوی کانال همسریابی موقت تلگرام ترمز زدم.
کانال همسریابی موقت هلو در یک سانتی کانال همسریابی موقت تهران ایستاد. خواست چیزی بگوید که با دیدن من ساکت شد. از کانال همسریابی موقت تهران پیاده شدم و تفنگ را به سمتش گرفتم: _گمشو پیاده شو! اخم های کانال همسريابي موقت در هم فرو رفت و از کانال همسریابی موقت تهران پیاده شد: _چه مرگت شده؟ تفنگ را روی گلویش گذاشتم و کانال همسريابي موقت را به کانال همسریابی موقت مشهد کوبیدم: _به باراد چی گفتی؟ خندید: _پس پرتت کردن بیرون! مشتی به صورتش کوبیدم و یقه اش را کشیدم.
از کانال همسریابی موقت مشهد، او را جدا کردم.
از کانال همسریابی موقت مشهد، او را جدا کردم. _عوضی باز چی کار کردی؟ کانال همسريابي موقت خندید و پاسخی به سوالم نداد. _روزی که با آترا دعوا کردی اومد پیشه من! دستم از یقه اش شل شد: _چی؟ خندید و ناگهان مشتی به صورتم کوبید. عقب رفتم. ضربه ای به زانویش زدم، تعادلش بهم خورد و روی زمین افتاد، رویش چنبره زدم: _چه غلطی کردی؟ سعی کرد، پسم بزند اما نتوانست. کوچه بسیار خلوت بود و کسی گذر نمی کرد. _پرسیدم چی گفتی؟ جوابی نداد. ترسیده بود. گلویش را فشردم: _بی عرضه! فشاره، روی گلویش را کم کردم: _حقیر تر از اونی هستی، که بخوام باهات بجنگم! دستم را از روی گلویش برداشتم: _من هیچ وقت با یه بی عرضه ای که خودش نمی تونه کاراش رو پیش ببره نمی جنگم.