19 سال بی پدری، داغونم کرده. دو ماهه نیستم، ببین داغون شدی! سایت همسریابی موقت طهوران، می دونی ترم چند دانشگاهم؟ بابا، ببین موهام رو! ببین موهای شقیقه م رو! ببین سفید شده! ببین حالم رو! بابا صدام رو می شنوی؟ این دختری که رو به رو ته، ریه ی درست و حسابی نداره. می دونستی این رو؟ نه نمی دونستی! می دونستی ورود به سایت همسریابی طهوران تو 16سالگی سیگار می کشید؟ می دونستی 18 سالگی داشت ترک می کرد تا دوستاش، تنها آدم های زندگیش، ترکش نکنن؟ سایت همسریابی طهوران فهمیدی؟ فهمیدی همه ی لباسهام بوی گند سیگار می دن؟ دیدی لب هام به کبودی می زنه؟ دیدی روزایی که یک پاکت سیگار، کمترین مقدار سیگارهام بود؟! دیدی؟!
دیدی تو 18 سالگی، له له می زدم واسه محبتی که بابا و مامانم ازم دریغ کردن؟ بابا، چشم های ورود به سایت همسریابی طهوران رو ببین! ببین مثه 5 سالگیش برق نداره! ببین این همون دختری نیست که تو عکس های آلبوم 5 سالگیم می خنده! اون دختر از ته دل می خندید؛ اما سایت همسریابی موقت طهوران چی؟ می خنده ها، اما همه ش فیکه. بابا، آب شدنم رو ببین! مامانم به هوش اومده بود و داشت هق می زد. سایت همسریابی طهوران نشسته بود و دو انگشتش رو شقیقه ش بود. منم حرفام رو می زدم. من هیچ وقت جلوی کسی گریه نکردم، جز سايت همسريابي طهوران و یک بار هم جلوی بهاره و سحر و پریماه و دیگه هیچ کس اشک تو چشم هام رو ندید. ادامه دادم: مامان گریه نکن! اما توئم بیا دختری که 13 ساله تو بزرگ شدنش، هیچ نقشی نداشتی رو ببین!
نفهمیدی نمرات ورود به سایت همسریابی طهوران چه جوریه!
مامان هیچوقت نفهمیدی دخترت از مد مهمتره! نفهمیدی نمرات ورود به سایت همسریابی طهوران چه جوریه! نفهمیدی دخترت، وقتی گفتن با اولیات بیا مدرسه، چه حالی شد که مامانش الان تو آرایشگاهه؛ ناراحت می شه اگه از مانیکور ناخنش بگذره یا بابام تو جلسه ی کاریه؛ نمی تونه کاری رو لغو کنه به خاطر من. ترسیدم بقیه هم از درد دلم خبر دار بشن. سایت همسریابی طهوران بلند شد و بغلم کرد. سرم رو تو سینه ش گرفت. مامانم هم بهمون اضافه شد. بعد 13 سال هم مامانم، هم بابام الان پیش من هستند. سایت همسریابی موقت طهوران کامل برای خودمن. موقعی که داشت میومد، خودم رو آماده کرده بودم که برگردم پیش شایان؛ اما سایت همسریابی موقت طهوران نمی خوام پیش هیچ کس جز مامان و بابام باشم.
بعد از اون روز اعتراف، رابطه ی من و مامان و سایت همسریابی طهوران عالی شد. طعم خانواده ی واقعی داشتن رو کامل حس می کردم؛ اما سايت همسريابي طهوران کو؟! فهمیدم که شاهین بوده و پا شدم رفتم. به کمک شایان، که چند باری با شاهین قرار گذاشته بود، تونستیم بریم تو و با مافوقش حرف زدیم. سايت همسريابي طهوران به خاطر من رفته. فکر کرده من ناراحت می شم، اما سخت در اشتباه بود. با خودم فکر کردم اتفاقا چه قدر باحاله که این همه کار رو شاهین به خاطر من کرده؛ اما سايت همسريابي طهوران نیست.
شده ورود به سایت همسریابی طهوران باشه؟
رابطه م با شایان عالی شده. مثه یه داداش پشتمه. تا حالا شده از عشقتون دور باشین؟! شده ورود به سایت همسریابی طهوران باشه؟ بابات باشه، داداشت باشه، دوستات باشن، اما اون ته های قلبت، دنبال یکی بگردی؟! یکی که بدونی زیر همین آسمونه و تو بی قرارشی و اون معلوم نیست حالش خوبه یا نه. تا حالا شده دنبال یکی بگردی که تو هوای تو نفس بکشه، اما ندونی کجا بایدپی ش بری؟! به همین روز قسمت میدم، نه نه!
ببین داغونم! گذاشت رفت با قضاوت الکی. ببین یکسال صبر کردم. امروز تا ساعت 12 شب وقت داره برگرده. اگه اومد، که اومد؛ اما اگه نیاد، ساینا نیستم اگه فراموشش نکنم. از پله های فرودگاه پایین اومدم. هه! کسی رو هم ندارم که انتظارم رو بکشه. دیگه نمی کشیدم. یک سال گذشت؛ اما برای من قدر یه عمر بود. یک ساله حتی از عرفان و امیرعلی هم خبر ندارم. دارم دیوونه می شم. می ترسم برم، اما ساینا دیگه نخواد من رو. اصلا نکنه ازدواج کرده باشه؟! خودت که از این یک سالم خبر داری. می دونی چی بهم گذشت. مثه ساینا شدم. تو همه مدل سیگار قهار شدم. چت می زدم؛ اما تصویر ساینا، دست از شر چشم هام بر نمی داشت. هر مدلی سعی کردم این دختر رو که پنج ماه فقط تو زندگیم بوده رو فراموش کنم، نشد.