وقتی میخواست بی تفاوت از کنارم رد بشه، به خاطر حاضر جوابیش بازوش رو گرفتم و ناخودآگاه صدام بالا رفت. نزدی ک دوازده یکم دیر شده؟ کفشت کو؟ دو تا سایت همسریابی تبریز تنها. دوس داری ال کی کوچه ها رو بالا پایین کنی؟!
سایت همسریابی در تبریز از سایت همسریابی دائم تبریز به بعد قبل تاریک شدن هوا خونه باش. نمیخوام تا نصفه شب بیرون باشی. آی، دردم گرفت. دستم رو ول کن. فقط بلدی گیر بدی. سایت همسریابی امید تبریز! نمیدونم کی میتونه تحملت کنه با این اخلاقت! هلش دادم و دستش رو ول کردم. اصلاً نمیفهمید چی میگم. ادامه دادم: وقتی باهات حرف میزنم زبون درازی نکن! فهمیدی؟
منتظر اومدن سایت همسریابی در تبریز بودم
پررو پررو توی چشمهام نگاه کرد و گفت: خودت چی؟ اشکال نداره هروقت دوست داشتی بری و بیای؟! همین که گفتم. فقط منتظر اومدن سایت همسریابی در تبریز بودم تا تکلیف سایت همسریابی تبریز رو مشخص کنم؛ پولم نخواستم. حوصله ی بچه بازی و اون شرایط رو نداشتم در واقع با دور کردن سايت همسريابي تبريز ا ز خودم میترسیدم نکنه کمکم بهش علاقهمند بشم. از حسی که درونم نسبت به سایت همسریابی امید تبریز پیدا شده بود وحشت داشتم چند روز گذشت. معلوم بود خیلی تند رفتم که دیگه حتی باهم حرفم نمیزدیم. سایت همسریابی تبریز یا سایت همسریابی دائم تبریز بود یا برای اینکه من رو نبینه بیشت ر اوقات خودش رو توی اتاقش حبس میکرد. اعتراف میکنم برای اولین بار دلم براش تنگ شد و خودم برای آشتی کردن پیشقدم شدم. از قهر کردن خوشم نمیاومد. براش پیام فرستادم. بیا آشپزخونه، سایت همسریابی موقت تبریز درست کردم. جوابم رو نداد.
با خودم گفتم به درک! خو بی بهش نیومده، وقتی گرسنه موند می فهمه ناز کِش نداره. سايت همسريابي تبريز بعد نیم ساعت به آشپزخونه اومد. زیر چشمی نگاهش کردم. از اینکه دوباره اینقدر به خودش رسیده بود، خندهم گرفت. خوش اخلاق گفت: سلام. سایت همسریابی تبیان تبریز! چه بوی خو بی میاد! سلام. چه عجب تشریف آوردی! زیادی خوشحال نشو خانم کوچولو. خودم گرسنهم بود گفتم یه غذایی درست کنم. صندلی رو به طرف عقب کشید و نشست. خوشم اومد مثل سایت همسریابی دائم تبریز س ریع آشتی کرد.
سایت همسریابی امید تبریز قبل شد
و دوباره سایت همسریابی امید تبریز قبل شد. سر حرف رو باز کرد و گفت: بله سایت همسریابی در تبریز به هرحال زحمت کشیدی. نمیدونستم آشپ زی هم بلدی. احساس میکردم سايت همسريابي تبريز دلش میخواد بهش توجه کنم.
خودمم از کنار سایت همسریابی تبریز بودن بدم نمیاومد اما منطق میگفت که ما توی آیندهی همدیگه جایی نداریم. بلند شدم و کنارش نشستم. در گوشش گفتم: سایت همسریابی موقت تبریز روز نمیخواستم ناراحتت کنم. منظوری نداشتم. از این به بعد تو عالم در و همسایگی، تو باید آشپزی کنی ببینم دستپختت خوبه یا نه. از خجالت سرخ شد. لبخند زد و گفت: بستگی به اخلاق سایت همسریابی تبیان تبریز داره. خب طبیعیه پا به سن گذاشته حال و حوصله نداره فقط میخواد گیر بده. میشه اینقدر به یه آدم جذاب نگی بابابزرگ؟! البته حق میدم تو همیشه به من حسودیت میشه. آهان سایت همسریابی آناهیتا در تبریز به تو حسودیم میشه! چه طوری فهمیدی؟