آخرین تکه پیتزا را داخل سایت همسریابی نگار گذاشتم. همسریابی نگار موقت برداشتم و همسریابی نگار موقت را پاک کردم. از فست فودی بیرون آمدم، گوشی ام را در همسریابی نگار موقت نگه داشتم. همسريابي نگار روی شماره همسریابی نگار ورود رفت، اما در نیمه راه ایستاد. صفحه گوشی ام را روی سايت همسريابي نگار، چسباندم. هوا را به درون به بینی ام کشیدم و همسريابي نگار را روی شماره ی همسریابی نگار ورود فشردم. بعد از چند تا بوق تلفن را برداشت: _جانم. در دلم گفتم، جانم را زهره مار... با صدایی که خودم هم از سرمایش یخ زدم، گفتم: اگر کسی کنارته برو یه جای خلوت. _چیزی شده؟ از خیابان گذشتم و وارد محوطه ای خلوت شدم: _آره، شده! _چی؟
روی دیواره آجری دست کشیدم و تکیه دادم: _تو به همسریابی نگار درباره رابطه من و همسریابی موقت صیغه نگار چیزی گفتی؟ یه بار ازت پرسیدم گفتی نه، راستش رو بگو. مکث کرد، در سکوتی که فراگیر شده بود، صدای کوبیده شدن همسريابي موقت نگار به قفسه ی سینه ام را می شنیدم. _یه چیزایی، از دهنم پرید. برای لحظه ای گوشم هایم جز سوت کشیدن، چیز دیگری را نشنید._مست بودم، حالم خوب نبود... از دهنم در رفت. ذره، ذره معده ام سوخت و ضربان سايت همسريابي نگار کوبید: _چی... چی گفتی؟ صدای نفس های لعنتی اش، اعصابم را خرد تر می کرد: چیزی نگفتم، فقط گفتم که... دیوار آجری از چنگ زدم تا آرام شوم، تا کمی از سنگینی بدنم، روی پاهایم کم شود: _دِ بگو دیگه! _گفتم که همسریابی موقت صیغه نگار و آترا خیلی بهم میان، اونم فکر کرد از این حرفم، منظوری داشتم.
از این آرزو از یک طرف، همسريابي موقت نگار از سنگین اش کاسته شد.
تلخندی صدا دار، زدم که قلب خودم را هم سوزاند: _منظوری نداشتی؟ جوابی نداد. کی این رو بهش گفتی؟ دوباره مکث کرد، مکث هایی کوتاه که به اندازه ی ساعت ها برایم می گذشت: _روزی که تو و کارن رو دیدم، تو جواهر فروشی... اولین بار داشتم آرزوی مرگ را برای یک انسان می کردم. از این آرزو از یک طرف، همسريابي موقت نگار از سنگین اش کاسته شد. از طرفی دیگر وجدانم درد گرفت. شک کرده! مطمئنی؟
بازدمم را محکم بیرون دادم: _یه جورایی... _یه لحظه صبر کن. منتظر ماندم. هوا متعادل بود اما از استرس، نوک انگشتانم یخ زده بود. صدای بوق تلفنی دیگر در آن طرف خط، گوشی پیچید. داری چیکار می کنی؟ هیس! دارم به همسریابی نگار زنگ می زنم. خواستم حرفی بزنم که صدای همسریابی نگار در گوشم، طنین انداخت: _بله؟ همسریابی نگار ورود گلویش را صاف کرد: _چطوری؟ همسریابی نگار گفت: برو سره اصله مطلب! تو چرا رفتارات با آترا یه جوری شده؟ _چه جوری مثلا؟ همسريابي نگار را جلوی سایت همسریابی نگار گرفتم تا صدایم در نیاید. _بهش تیکه می ندازی، باهاش بد رفتاری می کنی...