من در مورد تو و زندگی خصوصیت هیچی نمی دونم، اصلا نمی دونم چرا باید پدرت یک مرد تحصیل کرده وروشنفکر امروزی این همه به یک ازدواج اجباری اصرار کنه، نمی دونم چرا نگاه مادرت همیشه پراز نگرانی و تشویشه اون داره همه سعیش و می کنه تا یه جوری ما رو به هم نزدیک کنه حتی حرف ها و نگرانی های همدان صیغه ای هم منو گیج می کنه اشک بی اختیار از گوشه چشمش سرازیر شد نفس عمیقی کشید و ادامه داد نمی تونم منطق پدرت رو، نگرانی های مادرت و وحتی دلسوزی های صیغه همدانی و درک کنم احساس می کنم یه چیزی رو دارن ازم پنهون می کنن که این پنهانکاریشون منو سردرگم و عصبی می کنه صیغه همدان تلگرام تحت تاثیر فشاری که به روی سایه بود لحظه ای سکوت کرد
حتی دلسوزی های صیغه همدانی و درک کنم
وسپس جعبه دستمال کاغذی را به طرفش گرفت و با آرامش گفت: بیا، اشکهات و پاک کن
دستمالی کند وصورت خیس از اشکش را پاک کرد صیغه همدان تلگرام اجازه داد تا به آرامش برسد و وقتی مطمئن شد آرام شده، آهسته گفت: اما من همه چیزو روز اول واضح وروشن به تو گفتم نگاهش را به روی او انداخت و با تحکم گفت: گفتم یا نگفتم؟
با سر حرفش را تصدیق کرد و او ادامه داد بهت هشدار دادم که خودت و درگیر بازی خانواده ام نکن، با همه صداقتم بهت گفتم که توی زندگی من هیچ جایی برای تو نیست، اما تو نخواستی باور کنی که همه حرف های من صادقانه ست، تو به خودت جرات دادی و این راه رو انتخاب کردی حالا به خاطر خانواده ات بوده یا هر چیز دیگه، این به خودت مربوط میشه، پس ناچاری که رفتار خانواده مو تحمل کنی، حتی اگه رفتارشون غیر قابل تحمل و آزار دهنده باشه، چون این راهیه که خودت انتخاب کردی ومجبوری که بدون شکایت تا آخرش بری حرف های صیغه همدان تلگرام انقدر محکم و واضح بود که جای هیچ بحثی را باقی نگذاشت، ترجیح داد به جای ادامه این بحث سکوت کند
به هر حال همیشه حرف آخر را او می زد و نظر سایه هیچ ارزشی نداشت
تا صبح پای این همه زن صیغه همدان بشینم
پس تا رسیدن به خانه فقط با ذهن آشفته و درهم خودش درگیر بود وقتی وارد خانه شدند در حالی که به طرف صیغه در همدان هایش می رفت زیر لب غر غر کرد: حالا مجبورم تا صبح پای این همه زن صیغه همدان بشینم صیغه همدانی درحالی که از پله ها بالا می رفت پرسید: فردا با من کلاس داری؟
در حالی که زن صیغه همدان هایش را جمع می کرد زیر لب گفت: خیر سرم آره! به طرف همدان صیغه ای رفت گفت: پس بهتره همورک فردا رو هم آماده باشی چون اولین نفری که برای محاسبه اسمت خونده می شه نالید: نه!
فردا کویز زبان دارم خشک و سرد با نهایت غرور گفت: فکر نکنم زبان از سازه های فولادی مهم تر باشه! وبدون آنکه منتظر پاسخ بماند وارد شد ودر را پشت سرش بست. رفتار گستاخانه صیغه همدانی او را تا سر حد جنون عصبی کرده بود.
وارد همدان صیغه ای شد
دیگر تحمل زورگویی ها و تکروی هایش را نداشت صیغه در همدان در دستش را روی مبل پرت کرد و سریع به دنبالش از پله ها بالا رفت و سراسیمه بدون آنکه در بزند وارد همدان صیغه ای شد صیغه همدان در حال باز کردن دکمه های پیراهنش بود با دیدن او خشن گفت: چیه فکر کردی اینجا طویلست که سرتو می ندازی پایین میای تو! به طرفش رفت ورودرویش ایستاد و با تمام تنفری که از ساعتی قبل در دلش انباشته شده بود گفت: فکر نمی کنم، بلکه مطمئنم!
چون تو حیون کثیف تو زندگیت فقط خودتو می بینی و بس، ولی یه چیزی رو هرگز نباید فراموش کنی، اونم اینه که شاید من مجبور شدم این راه احمقانه رو انتخاب کنم اما تنها من مقصر نبودم و نیستم نفسش به شماره افتاده بود و صدایش از هیجان می لرزید.
اما همچنان با نهایت انزجاری که در وجودش رخنه کرده بود کلمات را بکار می برد آره، تو هم مقصری!
به اندازه من، شایدم یکم بیشتر از من، چون تو حیوون از خود راضی!
صیغه همدان زمزمه کرد اینکه تو همسر منی
منو فدای پول پرستی و خودخواهی خودت کردی، حالا هم نه تنها منم که مجبورم این شرایط سخت و طاقت فرسا رو تحمل کنم بلکه توهم مجبوری که منو تحمل کنی صیغه همدان برای بیشتر عصبی کردن او با بی تفاوتی به توهین هایش لبخندی زد و با آرامش گفت: فکر کردی به غیر از این، راه دیگه ای هم دارم ؟! عصبی پوزخندی زد وگفت: نه نداری! چون من همسرتم و تو مجبوری که اینو قبول کنی چشمانش درشت و سیاهش را ریز کرد و پرسید: منظورت چیه؟ از برگ برنده ای که در دست داشت با غرور زهر خندی زد وبا اعتماد به نفس گفت: اگه فردا اولین نفری باشم که اسممو صدا می زنی، مطمئن باش! می رم و مقابل کلاس به بچه ها همه چی و می گم در عمق چشمان عسلیش خیره شد و با تمسخر گفت: چی رو می گی؟ تحت تاثیر نگاه نافذ صیغه همدان زمزمه کرد اینکه تو همسر منی. وسط حرفش پرید و آرام گفت: و اینکه قراره چند ماه دیگه از هم جدا بشیم با هیجان سرش را چند بار تکان داد وگفت: ایراد نداره، لااقل تو یکی که ضایع می شی صیغه همدان به طرفش خیز برداشت و او از تغییر موقعیت ناگهانی اش با وحشت به عقب چند قدم برداشت تا که به صیغه یابی همدان چسبید. صیغه همدان تلگرام به او نزدیک شد و درحالی که دو دستش را طرفین صورتش به صیغه یابی همدان تکیه می داد او را در حصار خودش گرفت و آرام در گوشش نجوا کرد: یعنی اینهمه خودت و دست کم می گیری که فکر می کنی ازدواجم با تو باعث ضایع شدنمه نفسش بند آمده بود. در حالی که صدایش از ترس می لرزید گفت: برا شما که نصف دخترای دانشگاه عاشقتون هستن فک کنم ازدواج با هر دختری ضایع بازیست لبخند شیرینی زد و زمزمه کرد: تو چی ؟ تو هم عاشقم بودی؟ عصبی نالید