سایت صیغه یابی در گیلان رو به من گفت: خانواده آرتان کجان؟
فقط نگام کرد، ادامه دادم. در ضمن... اگه یه روز خواستی دور از چشم من حتی لمسش کنی... این یعنی به من خیانت کردی! لبخند پر رنگی بهم زد. به روی چشم خانم! سرفه مصلحتی کردم. خب... بگذریم! بلند خندید و با نگاه چپ چپ من خودشو جمع و جور کرد. برای آخرین بار می گم سایت صیغه یابی رشت.... زیاد به من و خودت مطمئن نباش. لحن جدیم باعث شد با تردید و تعجب نگام کنه. و من دلم گرفت... از آینده نا معلومی که در انتظارم بود.... سولماز، آقا عطا با موتور آرتان رفتن دنبال ازدواج موقت صیغه رشت اینا؟! آره گلایل. سایت صیغه یابی در گیلان رو به من گفت: خانواده آرتان کجان؟
نمی دونستم چی باید بهش بگم... چند روز پیش آسمان بانو و خود آقای شایسته اومده بودن دنبال سایت صیغه یابی رشت... آرتانم گفت که باید فکر کنه و اگر هم قصد برگشتن کرد باید یه خونه جدا واسش بگیرن. اونا هم گفتن که همینم براشون کافیه. تهرانن. جدی؟! پس خودش چرا اینجاست؟ لابد تنوعی! خانوادش پولدارن… اوف سولماز! برو از خودش بپرس! گلایل! من اول باید از شرایط خودش آگاه بشم بعد برم وارد عمل شم! پشت چشمی واسش نازک کردم و با گفتن واقعا که از جام بلند شدم. در اخر شنیدم که سلما می گفت: این چرا ناراحت شد؟
چهره ی سایت صیغه یابی در گیلان رو تو ذهنم انالیز کردم
سولمازم گفت شاید اونم از پسره خوشش میاد. سایت صیغه یابی در گیلان با لحن تمسخر آمیزی گفت: گلایل! ؟... از سایت همسریابی رشت؟ بعد با خودش خندید. قدمامو تند تر کردم و رفتم رو آلاچیق نشستم. از دستش حسابی کفری شده بودم. چهره ی سایت صیغه یابی در گیلان رو تو ذهنم انالیز کردم. پوست سفید... چشم و ابرو و موهای مشکی و لب و دماغ معمولی، قدشم که تقریبا کوتاست! نمی دونم واسه چی خودشو از من سر تر می دونه!!! از خود راضیه. ازدواج موقت صیغه می گفت سلما دختر خوش مشربیه! اما به نظر من اون یه بی شعوره!
که سایت همسریابی رشت اومد
نمی دونم چقدر با خودم حرص خوردم که با صدای سلام ازدواج موقت صیغه رشت و آدینه خانم به خودم اومدم. از جام بلند شدم و بعد از به آغوش کشیدن هر دوشون وارد خونه شدیم. بقیه هم با آدینه خانم و بابا سلام و عیلک کردن. منم واسشون چایی اوردم. در همون حول و حوش بود که سایت همسریابی رشت اومد. و منم خواستم تا سایت صیغه یابی رشت به بابا معرفی کنم که قبلش خود ازدواج موقت صیغه رشت گفت: به به! پسره اقای شایسته! خوبی پسرم؟ آرتانم که انگار از دیدن بابا جا خورده بود به سمتش رفت و باهم دست دادن. تو اینجا چیکار می کنی پسرم؟
سایت صیغه یابی در گیلان لبخندی زد و چیزی نگفت
راستش من برای مدتی هست که توی این روستا زندگی می کنم... اتفاقی دلارا رو هم که از دوستای دانشگاه بودیم دیدم. نگاهم رفت سمت آدینه... خیلی بد داشت آرتانو نگاه می کرد... شایدم اونروز به یادش اومده... امیدوارم فکرای بی خود به سرش نزنه! بابا سری تکون داد. حدود دوماه پیش پروژه مشترکه منو شایسته تموم شد. اخرین بارم همون موقع دیدمش، الان چطوره؟ خوبن. ازدواج موقت صیغه رشت زد رو شونه سایت صیغه یابی رشت. در هر صورت خوشحال شدم از دیدنت. باعث افتخاره جناب مهرجو. سایت صیغه یابی در گیلان لبخندی زد و چیزی نگفت.
خب...ازدواج موقت صیغه بابا چطوره؟ گیسو با لبخند پررنگی جواب داد.ممنونم بابایی! چه می کنی با درسا؟ گیسو معترضانه گفت:ا ِ! بابا! کدوم ادم عاقلی روزای اول تعطیلاتو درس می خونه اخه…! ازدواج موقت صیغه خانم ولی شما مثلا انتخاب رشته داری! شما نگران نباش! وکالت در انتظار گیسو مهرجوئه! بابا خندید. از جام بلند شدم برم قرصمو بخورم. از اونجایی که همه تو اتاق منو ازدواج موقت صیغه نشسته بودن من کیفمو گرفتم و تا اونا گرم صحبت بودن رفتم تو آشپزخونه تا به من دیدم نداشته باشن. قرصو با اب قورت دادم... تابستون پارسال خوشحال بودم که معده درد عصبیم خوب شده...
با دیدن سایت صیغه یابی رشت نفسی از سر آسودگی کشیدم
نگو بیماری بدتری به سراغم اومده. شدیدا بغض کردم... او می دونه که روحیم چقدر افتضاحه... وضعیت ضعیف جسمانیمم گواه خوبی نمی ده. امیدوارم سایت همسریابی رشت نخواد قدمی برای ازدواج بر داره. چون مجبور می شم بخاطر خودش ردش کنم! صدای باز و بسته شدن در آشپزخونه اومد. هول برگشتم سمت در و با دیدن سایت صیغه یابی رشت نفسی از سر آسودگی کشیدم. خوبی؟ سرمو تکون دادم.خوبم... با خنده گفت: دلی خانم همون اوله کار شیش تا خان فرید مهرجو رو رد کردم! لبخند کمرنگی زدمو چیزی نگفتم. ادامه داد: فقط مونده یه خان... که امشب از اونم می گذرم! با تعجب نگاش کردم.