بسته برای من میاریشون. و عصبی از سینا دور شد. سینا محکم چشم روی هم فشرد و زیر لب به همسریابی هلو لعنتی فرستاد. سیاوش آرام در گوش علی اکبر زمزمه کرد. -اینجا ناامنه بهتره بری، کامیون هم وقتی خالی شد میاد. علی اکبر "باشه ای" گفت و پس از با سیاوش به افرادش اشاره زد از آنجا بروند. کمتر از چند دقیقه علی اکبر و افرادش رفته بودند.
سیاوش رو به سینا گفت: -محموله رو ببر جای همیشگی بعد توی تهران پخش کن بین خورده فروشا، این محموله فقط برای تهرانه محموله هفته بعد رو توی کشور پخش میکنیم.
سینا سرش را تکان داد و سیاوش ادامه داد: نشون امشب میرم شمال، مهرداد مهمونی گرفته باید برم و یه خود بدم، چند روزی نیستم.
سایت همسریابی کجا میمونه؟
سینا سریع پرسید: -سایت همسریابی کجا میمونه؟
سیاوش انگشت اشاره اش را باال آورد و درحالی که به سینا اشاره میزد گفت: -فکر کردی یک بار دیگه بهت اعتماد میکنم و سایت همسریابی رو اینجا میذارم؟ اونم همراه خودم م یبرم. سینا سرش را پایین انداخت و سیاوش نفس عمیقی کشید. همان موقع علی دوباره نزدیک شد و گفت: -تموم شد آقا میتونیم بریم. -اطراف رو چک کردید؟ -بله آقا امنه. سیاوش سرش را تکان داد و گفت: -اول من میرم، شما پشت سرمن با سرعت کم بیاید.-باشه. سیاوش سوار ماشینش شد و با سرعت از گاراژ خارج شد. hamsaryabi online 2020 لباس هایش را برای یک هفته آماده کرده بود. خوشحال بود از این سفر یک هفته ای که در پیش داشت. دلش کمی دوری از تهران را میخواست. صورتش با کرم هایی که سیاوش به تجویز دکتر گرفته بود بهتر بود و با کمی آرایش کبودی ها اصال به چشم نمی آمدند.
جلوی آینه نشست.
کمی کرم پودر به صورتش زد.
رژ لب جیگری رنگ را روی لب هایش کشید.
مژه هایش پرپشت و مشکی بود و نیازی به ریمیل نداشت.
خط چشم نازکی پشت چشم هایش کشید. حسابی تغییر کرده بود.
صورتش درخشانتر شده بود. یاد پدربزرگش افتاد. امروز زنگ زده بودم شکی حسابی جذاب شده بود. -خوبه، پس بلندشو که بریم. hamsaryabi online 2020 از جا برخاست و گفت: -برم چمدونم رو بیارم.
سیاوش: نیازی نیست، گفتم بچه ها بذارنش توی ماشین. hamsaryabi online 2020 لبخندی زد و گفت: سیاوش چشمک ی به hamsaryabi online 2020 زد و درحالی که راه خروجی را در پیش پس بریم دیگه. میگرفت گفت: -میبینم با من ست کردی خانوم! hamsaryabi online 2020.ir "هینی" گفت و گونه هایش از خجالت قرمز شد. اصال امروز سیاوش را ندیده بود که لباس هایش را با او ست کند! لب گزید و پالتوی قهوه ای اش را پوشید و از ویال خارج شد. سیاوش درون ماشین به انتظار hamsaryabi online 2020.ir نشسته بود.
نفس عمیقی کشید و در شاگرد ماشین bmv
سیاوش را باز کرد و سوار شد سرش
را پایین انداخت. سیاوش یک دستش
را روی فرمان گذاشت و به سمت hamsaryabi online 2020.ir برگشت و گفت: -خجالت نداره عزیزم! با شنیدن کلمه "عزیزم" از زبان سیاوش بیشتر خجالت کشید و به در چسبید. صدای خنده سیاوش در ماشین پیچید. ماشین را به حرکت در آورد و گفت: -سرت رو بیار باال، گردن درد میگیری. hamsaryabi online 2020.0 حرف گوش کرد و سرش را باال آورد و خیره جلو شد. -ناهار خوردی؟
hamsaryabi online 2020.0 به نیمرخ شیش تیغه سیاوش خیره شد و گفت: -آره خوردم تو چی ؟
سیاوش لبخندی زد پاسخ داد: -منم خوردم، ببینم آشپزی بلدی ؟
hamsaryabi online 2020.0 یک تای ابرویش
hamsaryabi online 2020.0 یک تای ابرویش را باال انداخت و گفت: -معلومه که بلدم، من رو دست کم گرفتی ؟
سیاوش با خنده گفت: -جمله سوالی بود نزن منو. خنده اش گرفت و دوباره نگاهاش را به رو به رو دوخت و گفت: -دست بزن ندارم. -خب خیالم راحت شد. دیگر حرفی بینشان رد و بدل نشد. نیم ساعتی بود که حرکت کرده بودند. اینستاگرام همسریابی دائمی خوابش برده بود. سیاوش با لبخند خیره اینستاگرام همسریابی دائمی شد. عشقش نسبت به اینستاگرام همسریابی دائمی غیرقابل وصف بود.
کم چیزی نبود. چندسال منتظر این روز بود. حال به آرزویش رسیده بود.
اینستاگرام همسریابی موقت کنارش بود و برای به دست آوردنش هر کاری میکرد.
"عشق یک نیروی بی حد و حصر است، وقتی تالش می کنیم مهار شکنیم ما را نابود می کند. وقتی می خواهیم آن را اسیر کنیم ما را برده خود می کند. پائولو کوئیلو" چند ساعت بعد ماشین را در حیاط ویال پارک کرد. به سمت اینستاگرام همسریابی موقت چرخید. دلش نمی آمد بیدارش کند اما چارهای نداشت. اینستاگرام همسریابی موقت چینی به ابروهایش داد و آرام چشمانش را باز کرد. با همسریابی هلو، ستار ه جان بیدارشو رسیدیم. سیاوش چشم در چشم شدند. با صدایی که بر اثر خواب گرفته بود