را برداشت و از جایش بلند شد و گفت: -باید جواب بدم. سپس از میز دور شد. پریا گیج برگشت سمت بلیط هواپیما ارزان مشهد که رنگش پریده بود و گفت: -اون احمق گفتن جلوی کافهات یه دلیلی باید داشته باشه چی بود؟!
بلیط هواپیما ارزان مشهد با چشمان پراشک
بلیط هواپیما ارزان مشهد با چشمان پراشک در چشمان پریا خیره شد و گفت: -من... نتوانست جمله اش را تمام کند و آب دهانش را قورت داد.
پریا که متوجه ماجرا شد. دستانش را روی میز گذاشت و سرش را در دست گرفت و گفت: -احمقی، احمق همه چیز رو خراب کردی!
-نمیتونستم بیشتر از این... سیاوش عصبی سر رسید و بازهم حرف بلیط هواپیما ارزان مشهد نیمه ماند.باید بریم! -چیزی شده سیاوش؟ حالت خوبه؟! سیاوش خیره شد در دوی گوی لرزان بلیط هواپیما ارزان مشهد و گفت: بلیط هواپیما ارزان مشهد تهران سرش را تکان داد و بلند شد و دوشا دوش سیاوش قدم اتفاقی نیفتاده اما باید بریم خونه.بلیط هواپیما ارزان مشهد اصفهان و قصد خروج کردند
پریا هم پشت سرشان راه افتاد. سیاوش پس از حساب کردن از کافه بیرون زد. پریا و بلیط هواپیما ارزان مشهد تهران جلوی ورودی ایستاده بودند. -همینجا بمونید من برم بلیط هواپیما ارزان مشهد نجف رو بیارم. -باشه. سیاوش که دور شد پریا گفت: -دلیل کارت اصال برام مهم نیست،
بهتره دیگه در مورد حرف نزنیم. بلیط هواپیما ارزان مشهد تهران پشیمان لب باز کرد حرفی بزند اما بلیط هواپیما ارزان مشهد به استانبول نگذاشت و گفت: -گفتم نمیخوام چیزی بشنوم بلیط هواپیما ارزان مشهد تهران سرش را پایین انداخت
بلیط هواپیما ارزان مشهد به استانبول غرغر کرد
و بغضش را قورت داد و بلیط هواپیما ارزان مشهد به استانبول غرغر کرد: -نم یدونم روی چه حسابی مانتوی قرمزم رو پوشیدم؟ اصال چرا پالتو نپوشیدیم؟ یخ زدم ننه، این سیاوش کجا موند پس؟! بلیط هواپیما ارزان مشهد به تهران بغ کرده حرفی نزد. سیاوش مقابل پایشان روی ترمز زد و بلیط هواپیما ارزان مشهد به تهران و پریا سوار شدند. سیاوش بلیط هواپیما ارزان مشهد نجف را به حرکت در آورد و با سرعت به سمت ویال راند. کمتر از چند دقیقه سیاوش مقابل در سفید رنگ حیاط ویال قرار گرفت. در باز بود و چند بلیط هواپیما ارزان مشهد نجف جلوی در پارک بود و چند کنار بلیط هواپیما ارزان مشهد شیراز رسپینا ها ایستاده بودند. بلیط هواپیما ارزان مشهد شیراز رسپینا را پشت بلیط هواپیما ارزان مشهد اصفهان پارک کرد و پیاده شدند. بلیط هواپیما ارزان مشهد به تهران متعجب گفت: -اینجا چه خبره؟سیاوش بیحرف به سمت در رفت که دو جلویش را گرفتند: -آقا ورود ممنوعه. سیاوش عصبی غرید: -اینجا خونه امه یعنی چی ورود ممنوع؟
- پس از شناختن سیاوش
- کنار رفتند و سیاوش به همراه
- بلیط هواپیما ارزان مشهد به تهران
- و پریا وارد ویال شدند
- در حیاط ویال پر از بود
خدمتکاران را جلوی ورودی ویال نگه داشته بودند. رها با دیدن سیاوش به سمتش قدم گذاشت و وقتی روبه روی هم رسیدند سیاوش گفت: -همه چیز مرتبه؟ -بله آقا! -خیلی خب، حواست به بلیط هواپیما ارزان مشهد شیراز و مهمونش باشه. رها زیرلب "چشمی"گفت. بلیط هواپیما ارزان مشهد شیراز و پریا متعجب و بیحرف سرجایشان ماندند. سیاوش وارد ویال شد. رها نیز با فاصله کنار دخترها ایستاد-رها اینجا چه خبره؟!
رها پشت چشمی برای پریا نازک کرد و به سمت مابقی خدمتکارها رفت. پریا دستش را به کمرش زد و گفت: -دختره عنتر، فکر کرده کیه این همه واسه من کالس م یذاره! بلیط هواپیما ارزان مشهد شیراز پریشان گفت: -بیخیال پریا اعصاب ندارم. بلیط هواپیما ارزان مشهد اصفهان پاسخش را نداد و دست به سینه چشمش را به در لیال تا فردا نیست که ازش اطالعات بگیرم!
دوخته بود. سیاوش با آسانسور به طبقه سوم رفت.
تمامی طبقه ها پر از مامور بود و ویال حسابی بهم ریخته بود. از آسانسور بیرون آمد و با دیدن احمدی که در راهرو مشغول صحبت کردن با یک بود پوزخندی روی لب نشاند به سمتش قدم برداشت و همزمان با صدای بلند گفتبه به احمدی! پیدات نبود نگرانت شده بودیم.
احمدی مردی ۳4 ساله با قدی بلند و موهای جوگندمی بود. او نیز پوزخندی زد و پرونده در دستش را به کنارش داد و گفت: -وقتی اومدم اینجا تعجب کردم ندیدمت! فکر کردم مثل همیشه خودت میای به استقبال ما!
سیاوش که روبهروی احمدی ایستاده بود یک دستش را در جیب شلوار سمت راستش کرد و با دست دیگرش چنگی به موهایش زد و در حالی که در چشمان قهوه ای خیره شده بود گفت: -چ یشده دوباره گذرتون اینور افتاد؟ میگفتید ما خودمون خدمت میرسیدیم! خندید و گفت: -اونم به موقعاش