مگه من دلم میاد تک دختر مقدم ها رو نبخشم. گرفت و در گوشش نجوا کرد:
-خوش اومدی به عروسی برادرزاده ات. خرید خانه در تهران با 400 میلیون نفس حبس شده اش را آزاد کرد. یکتا فرشته را در آغوش گرفت؛ فرشته بی صدا گریه می کرد و یکتا را بو می کشید. دنبال رد و نشانی از دخترک هفت ساله می گشت. در باز شد و خرید آپارتمان تا 500 میلیون در تهران وارد شد. از زمان غیب شدن خرید خانه در تهران با 400 میلیون و یکتا دنبالشان می گشت.
فرشته از آغوش یکتا بیرون آمد
خرید خانه در تهران با 400 میلیون دوخت
و نگاه سوالی اش را به خرید خانه در تهران با 400 میلیون دوخت. خرید خانه در تهران با 400 میلیون معرفی کرد. -خرید آپارتمان تا 500 میلیون در تهران خانوم هستن مادر یکتا و به طرف برگشت. -ایشون فرشته مقدم هستن، عمه یکتا. شب قبل، اپارتمان ۴۰۰ میلیونی تهران ولیعصر انقلاب توضیح مختصری از فرشته به خرید خانه در تهران با ۴۵۰ میلیون داده بود و به همین دلیل، شوکه نشد همان شبی که به دیدار خرید خانه با 600 میلیون در تهران و یکتا رضایت داده بود؛ پی دیدارهای بعدی با این فامیل را به تنش مالیده بود. یکتا در همان هفت سالگی نیز از فرشته به خوبی تعریف می کرد
جلو آمد و فرشته را که مات برده ایستاده بود؛ در آغوش گرفت. مهربان گفت: خوش آمدین. فرشته زبانش را روی لب های خشک شده اش کشید. -ممنونم. خرید خانه در تهران با ۴۵۰ میلیون جو سنگینی که در محیط شده بود را شکست. با لبخند گفت: بریم داخل سالن همه منتظرن. فرشته جا خورد. توقع این برخورد راحت را نداشت. رفتار خرید خانه در تهران با ۴۵۰ میلیون طوری بود انگار که آشنایی را بعد از دو هفته دیده باشد
نه زنی که تنها از او اسمی شنیده و بعد از بیست سال برای اولین بار او را دیده است. و رو به اپارتمان ۴۰۰ میلیونی تهران ولیعصر انقلاب ادامه داد. -پسرم خانوم مقدم رو راهنمایی کن، من و یکتا هم زود میایم. فرشته تند زیر چشم هایش دست کشید و اشک هایش را پاک کرد.اگر انتخاب خودش بود دوست داشت ساعت های زیادی را با یکتا تنها باشد و نگاهش کند اما می دانست که بیست سال غیبتش چیزی نیست که یک شبه جبران شود. باید صبوری می کرد حاال که یکتا هم او را پذیرفته بود باید بیشتر صبوری می کرد. لبخندی به لب نشاند؛ رو به خرید خانه با ۴۰۰ میلیون در کرج با اجازه ای گفت
و جلوتر از اپارتمان ۴۰۰ میلیونی تهران ولیعصر انقلاب حرکت کرد.
اپارتمان ۴۰۰ میلیونی تهران ولیعصر انقلاب پا تند کرد
تا به او برسد؛ در را باز کرد از اتاق خارج شدند، فرشته خواست پرده را کنار بزند که با شنیدن صدای با 400 میلیون صاحب خانه شوید متوقف شد. -فرشته خانوم. صدای زیاد آهنگ باعث شد تا صدایش را باال ببرد. -بله؟ با 400 میلیون صاحب خانه شوید سری تکان داد. -هیچی فکر کنم وقت مناسبی برای پرسیدن این سوال نباشه. کنجکاو شد؛ چشم هایش را ریز کرد و پرسید: -نه بفرمایید چی شده؟ مربوط به یکتاست؟با 400 میلیون صاحب خانه شوید کالفه دستش را روی چشم هایش کشید؛ نمی دانست پرسیدنش درست است یا نه اما حاال که حرفش را پیش کشیده بود نمی توانست چیزی نگوید. بر خالف تصورش فرشته جا نخورد و تنها تلخندی روی لبهایششما فهمیدین که امیریل فوت شده؟ نشست. صدای آهنگ کمتر شده بود و حاال بهتر می توانستند صحبت کنند. -حاال می تونم معنی حرف های توی چشمات رو بخونم. تعجب کردی که روز دوم فوت برادرم اومدم عروسی؟ یا اینکه چرا ناراحت نیستم؟ توقع نداشتی که برادرم مرده باشه و من عین خیالم نباشه؟ لبخند تلخی زد.
-از که پنهون نیس از تو چه پنهون که اولش یکم ناراحت شدم ا ما بعد دیدم دلیل برای ناراحتی ندارم. امیریل نمونه بارز یک شیطان بود. پدر و مادرم رو ازم گرفت. برادرزاده ام رو آواره بهزیستی کرد.
کل خاندان رو از هم پاشوند. بغض گلویش را فشرد
و بر صدایش لرز انداختو امیرعلی رو ندیدی، اگر می دیدی، اگر یادت بود توی اون هفت مردن خرید خانه با ۴۰۰ میلیون در کرج، جا نمی خوردی. امیرعلی کسی بود که خار به پا یکتا می رفت دو روز خواب و خوراک نداشت. یکتا بچه بود یادش نیست اما من همه اینا خوب یادم مونده. حاال همون بچه شش ماه توی بهزیستی بوده. می فهمی یعنی چی؟ اگر خانواده خوبی سرپرستیش رو به عهده نمی گرفتن، می دونی چی می شد؟ خرید آپارتمان تا 500 میلیون در تهران فکر کرد این عمه مهربان که بعد از بیست سال آمده از چیزی خبر نداشت.
از فریادهای خرید خانه با ۴۰۰ میلیون در کرج
از عصرهای شنبه کذایی و از فریادهای خرید خانه با ۴۰۰ میلیون در کرج که مدام قاتل بودن یکتا را تکرار می کرد، از بیهوش شدن های یکتا، از جلسه های مشاوره نوزده ساله اش با دکتر مصباح، از موش دواندن های خرید خانه با 600 میلیون در تهران در زندگی یزدان، او از هیچ چیز خبر نداشت جز همان شش ماهی که در برابر تمام این ها هیچ بود! وای اگر می فهمید... لبش را به دندان گرفت و با پایش روی زمین ضرب گرفت. می خواست کمی زمان بخرد. سرانجام صاف ایستاد؛ در چشم های فرشته زل زد و محکم گفت