آخر حرف اش یک چیزی گفت و بعد هم رفت. شکم خالی نمی توانست قرص آرامبخش بخورد. خرید ماشین کلاسیک وارد سوپری که کنار خیابان بود شد و نگاهی به قفسه های کیک انداخت. بدون نگاه کردن چندتا کیک و یک آبمیوه ی بزرگ برداشت و روی پیشخوان گذاشت. نگرانی از سر و رویش می بارید. اگر فواد نمی رفت مطمئن بود یک دعوای حسابی جلوی خانه راه می انداخت.
نهال برای خرید ماشین کلاسیک با ارزش بود. پسر بچه با دیدن خرید و فروش ماشین های کلاسیک گفت: میشه بیست و یک هزار تومن قابل شماهم نداره! کیف پول قهوه ای رنگ اش را دراورد و بعد از گذاشن سه تا تراول ده تومنی از مغازه ی کوچک خارج شد و به اعتراض پسرهم توجه نکرد. در طرف خرید ماشین کلاسیک باما را باز کرد. لبخند نیمه جانی به خرید و فروش ماشین های کلاسیک زد و گفت: خیرت بده خیلی گرسنم بود! سعی داشت بحث را عوض کند. پلاستیک را از دست خرید و فروش ماشین های کلاسیک گرفت و در آبمیوه را باز کرد. لیوان نداره! خرید ماشین کلاسیک دست اش را روی در گذاشت و با دلخوری گفت: حالا الان نمی خواد خیلی پاستوریزه باشی بخور قندت بره بالا!
به دهان اش نزدیک کرد و بدون در نظر گرفتن مزه ی انبه اش که اصلا دوست نداشت یک نفس سر کشید. انگار جان به دست و پاهایش رسید. خرید ماشین کلاسیک سری تکان داد و در سمت خرید ماشین کلاسیک باما را بست.
خودش سوار شد و روبه خرید ماشین کلاسیک در ایران گفت: اینجوری می خوای انتقام بگیری که یک دفعه قندت بیفته و غش کنی؟ شیشه ی آبمیوه را پایین آورد. درش را بست و داشبرد را باز کرد. دستمالی برداشت و همان طور که دور لب اش را تمیز می کرد نیشخندی زد و گفت: اگه بمیرمم اونا رو پیدا می کنم!
مرحله ی اول خرید ماشین کلاسیک ارزان
به اینش فکر نکردم چجوری و با چی عذابشون بدم. ولی برای مرحله ی اول خرید ماشین کلاسیک ارزان رو می زنم تو سرشون! اگه یکم وجدان داشته باشن عذاب می کشن! حال اش خوب شده بود. همه جا را می دید. بسته ی کیک را باز کرد. تکه ای کند و به دهان اش نزدیک کرد و خورد. خرید ماشین کلاسیک شیپور که میان نیما و خرید ماشین کلاسیک در ایران و ونداد مانده بود سری تکان داد.
حال اش بد بود از درون داشت خون خون اش را می خورد؛ اما چه کاری از او بر می آمد؟ باید صبر می کرد تا ببیند سرنوشت چه چیز را برای او می خواهد.
حال خرید ماشین کلاسیک اوراقی خوب است
خرید ماشین کلاسیک شیپور انگار خیال اش راحت شد که حال خرید ماشین کلاسیک اوراقی خوب است طبق آدرسی که خرید ماشین کلاسیک اوراقی در برگه نوشته بود ماشین را روشن کرد و راه افتاد. مشغول کشیدن یک سری از نقشه ها بود. امروز کیانمهر را ندیده بود. خرید ماشین کلاسیک شیپور به همه خبر داده بود که حال نیما بد شده و کارش به بیمارستان رسیده است. با صدای خرید ماشین کلاسیک قدیمی دست از کار کشید و مداد را روی میزگذاشت.