-پس من برم سفارش دوستمون رو بیارم. لیال به سمت آشپزخانه رفت و ستاره کنارش نشست و سر تای پای سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند را از نظر گذراند و گفت: -واوو چقدر جذاب شدی. سایت همسریابی رایگان به موهایش که چتری روی پیشانی اش ریخته بود دستی کشید و گفت: -جذاب بودم عزیزم.
ستاره خندید و گفت: -خودشیفته،
ولی جدی رنگ قرمز پوستت رو روشنتر نشون میده. سایت همسریابی رایگان نیز خودش تایید کرد و ادامه داد: -خب بگو ببینیم اینجا راحتی؟
- مشکلی پیش نیومده برات؟
- خشایار که باز مزاحمت نشده؟
- ستاره لبخندی زد و گفت: -آره
- اینجا خیلی خوبه، انگار خونه خودمه
- هیچ مشکلی هم پیش نیومده،
خشایار هم که فقط پیامای تهدیدآمیز میفرسته که اونم مهم نیست اینجا پیش سیاوش جام امنه. ُ چه سیاوش، سیاوشی هم میکنه! دست نذار اوه کی بره این همه راه روی غیرت من بچه. ستاره خندید و گفت: -غیرتی بودن بهت نمیاد با این موهای چتریت. -چیه دیدی بهم میاد حسودیت شد؟
سایت همسریابی رایگان را در آورد
ستاره زبانش را در آورد و ادای سایت همسریابی رایگان را در آورد و گفت: -برو بابا من از تو خوشگلترم.
سایت همسریابی رایگان جدی شد و گفت: -یه سوال میپرسم راستش رو بگو! ستاره متعجب گفت: -بپرس! کانال همسریابی پیوند خیلی جدی و با اخم هایی درهم گفت: -سرت به جایی خورده-واسه چی؟!
-انگار سرت به جایی خورده، خیلی خود شیفته شدی! ستاره با خنده مشتی به بازوی کانال همسریابی پیوند زد و گفت: -خیلی خندیدم.
کانال همسریابی پیوند خودش با صدای بلند خندید.
لیال با کیک خیس و سه تا لیوان شیرموز وارد پذیرایی شد. ثبت نام همسریابی پیوند با دیدن کیک و شیرموز چشمانش برقی زد و دستی روی شکمش کشید و گفت: -ننه چقدر گشنمه، شامم کوبیده و جوجه و چنجه و برنج و گوجه با سیب زمینی سرخ کرده همراه با پنیر میخوام. ستاره چشمانش گرد شد و گفت: -بابا سیاوش پولداره نترس ورشکست نمیشه بذار تا اینجام استفاده کنم. لیال سینی را روی میز گذاشت و خودش روبه روی آنها نشست. ستاره: نمیدونم این همه میخوری چرا چاق نمیشی؟ معده که نیست خرابه ست! ثبت نام همسریابی پیوند لیوان شیرموزش را برداشت و گفت: -به خوردنمم حسودی م یکنی؟
دوست دارم میخورم. لیال و ستاره هر دو با هم خندیدند.
ثبت نام همسریابی پیوند که کیک و شیرموزش را تمام کرده بود.
لیوان ستاره را از دستش کشید و آرام شروع به خوردن شیرموز ستاره کرد. ستاره پرحرص " شکمویی" گفت و لیوان آب پرتقالش را که از قبل روی میز مانده بود برداشت. -خب لیال بگو ببینم چند وقته اینجایی؟ -حدود یک ساله. سایت همسریابی پیوند الزهرا خودش را رو ی تخت ستاره انداخت و با خنده گفت: ستاره با لبخند شالش را در آورد و روی صندلی کنار می ز آرایش چقدر خوش گذشت!
نشست و گفتآره واقعا؛ اصال نفهمیدم کی عصر شد! سایت همسریابی پیوند الزهرا چشمان درشت سبز رنگش را با ناز باز و بسته کرد و گفت: -بله
مشخصه وقتی با من باشی بهت خوش میگذره! سايت همسريابی رايگان پيوند با خنده گفت: -خودشیفته. سیاوش رفت دیدن خانواده اش، اگر هم بود نمیتونست بیاد طبقه سومای کاش لیال امروز نمیرفت مرخصی. ممنوع کرده بود.
سايت همسريابي رايگان پيوند
سايت همسريابي رايگان پيوند ادایش را در آورد و گفت: -توام با این سیاوشت. سايت همسريابی رايگان پيوند ناراحت سرش را پایین انداخت و " آهی " کشید.
سايت همسريابي رايگان پيوند متعجب از جا برخاست و به سمت ستاره رفت و رو به رویش زانو زد. دستانش را روی دست های ستاره که روی پایش قرار داشت، قرار دو گفت: -نگو که دل باختی! اشک های ستاره همچو مروارید ها ی درخشان شروع به ری ختن کردند. سايت همسريابي رايگان پيوند هم عصبی شده بود و هم ناراحت! با صدای گرفته ای گفت: -تو که میدونی اون... ستاره میان حرفش پرید و گفت: -خودم میدونم اما، مگه دست منه؟! سايت همسريابي رايگان پيوند مدتی سکوت کرد و خ یره صورت غرق در اشک ستاره شد و سپس لب باز کرد: کنن میدونم امیدوارم هرچی خیره همون بشه، توام اشکات رو پاک وگرنه میزنم لهت میکنم! پاشو بریم ماجراجویی جد ید. ستاره اشک هایش را پاک کرد و گفتیا باز شر وع کرد، همین امروز ظهر زدی اتاق سیاوش رو کردی! سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند ادا یش را در آورد و از اتاق بیرون زد. سايت همسريابی رايگان پيوند تند به دنبالش رفت میترسید خرابکاری کند آخر این دختر چه میفهمد که ستاره در این خانه مهمان است؟ سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند به سمت در بزرگ ته راه رو به راه افتاد. ستاره سرجایش ای ستاد و بلند گفت:
-حتی فکرشم نکن به اون در نزدیک بشی! هم سیاوش هم رها اخطار دادن که به اون در نزدیک نشم! سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند دست به کمر به سمتش برگشت و گفت: خوناز بچگی ترسو بودی، برو توی اتاقت بشین از دوری سیاوش گریه کن منم برم کارآگاه بازی مو بکنم.
و غرغر کنان به سمت در رفت و ستاره ناچار همراها ش شد. در دل دعا میکرد در قفل باشد