-سایت زوج یابی پیوندا ما وقت دوست بازی هامون گذشته. بیست سال دنبال هم دویدیم بس نبود؟
من دلیلی برای این بالتکلیفی نمی بینم. می دونم نگرانی، درکت می کنم. ولی تا کی؟
باالخره که باید باهاش روبرو بشیم. من فردا اولین قدم رو برمی دارم و می رم بابات صحبت می کنم. نمی خواستم بهت بگم که الکی نگران شی و دلشوره بگیری ا ما الزم دونستم بدونی. پس لطف مثل همیشه عاقالنه رفتار کن. باشه؟ سایت زوج یابی پیوند کاملا رایگان در فکر بود. در سکوت از رو ی نیمکت بلند شد. نگاهی به ساعت مچی اش کرد. رو به سایت زوج یابی پیوند کاملا رایگان، آرام پرسید: -بریم؟
ایستاد. "آره" آرامی گفت و جلوتر راه افتاد.
هامون در کنارش قرار گرفت. دستش را گرفت و همان طور که به طرف پله ها می رفتند؛ پرسید: -الان ناراحتی؟ شانه بالا انداخت.
-نه. دارم فکر می کنم.-می شه فکر نکنی؟ تا فردا شب همین موقع می شه بیست و چهار ساعت، لطفا در مورد دیدار من و بابات اصلا فکر نکن. و با طنز اضافه کرد: اصلا شاید بابات گفت به به چه شازده ای. چرا زودتر نیومده بودی این دختر تخس و سرتق من رو برداری ببری. سایت زوج یابی پیوند چشم غره ای به او رفت که صدا خنده هامون بلند شد. بقیه راه را در سکوت طی شد. نزدیک ماشین بودند که با وای کشیده سایت زوج یابی پیوند ایستادند.
هامون نگران پرسید: -چی شده؟
هامون که منظور سایت زوج یابی پیوند
سایت زوج یابی پیوند با دو شروع به دویدن کرد و در همان حال بلند گفت: مامانم. هامون که منظور سایت زوج یابی پیوند را نفهمید، به دنبالش دوید. سایت زوج یابی پیوند با رسیدن به ماشین در را باز کرد و به دنبال گوشی اش گشت. درست حدس زده بود. دوازده تماس بی پاسخ از مادرش داشت و دوتا از یزدان. جرات زنگ زدن به مادرش را نداشت؛
شماره یزدان را گرفت و نگاه نگرانش را به هامون دوخت.
به خاطر دویدن نفس نفس می زد؛ دستشرا روی قفسه سینه اش گذاشت ماساژ داد. یزدان با بوق اول جواب داد. صدای نگرانش، دل سايت همسر يابي پيوند را لرزاند. دهان باز کرد تا حرف بزند که به سايت همسر يابي پيوند... سرفه افتاد و نفسش تنگ شد. آسمش بود. دکتر گفته بود که دویدن برایش سم است. هامون گوشی را از دستش کشید و روی گوش خودش قرار داد.
-آقا یزدان، سالم. همزمان خم شد و کیف سايت همسر يابي پيوند را برداشت.
صدای متعجب یزدان بلند شد. -سالم. سايت همسر يابي پيوند چش شده؟ باالخره اسپری را پیدا کرد. آن را به دانلود سایت همسر یابی پیوند داد و صاف ایستاد. سعی کرد که لحنش عادی باشد. -خوبه. گوشیش توی ماشین بود. یهو یاد مامانش افتاد تا ماشین دوید نفسش گرفت. دانلود سایت همسر یابی پیوند چند پاف از اسپری زد و سرفه اش برطرف شد اما هنوز نفس منظم نشده بود. هامون نگاهش را به دانلود سایت همسر یابی پیوند دوخت و ادامه داد: -حالش خوبه. من دارم میام برسونمش خونه.
لطفا به مامانتون هم بگین. یزدان با مکث باشه ای گفت کرد. همزمان با قطع کردن گوشی، سایت زوج یابی پیوندی که هنوز کامال حالش جا نیومده بود؛ لب گزید و زیر لب گفت: چه قد زشت شد. هامون شنید. -اتفاقا اصال هم زشت نشد. دو کلمه با برادر زن آینده ام اختالط کردم. و بدون مکث در سمت سایت زوج یابی پیوندی را بست و سوار ماشین شد
سایت زوج یابی پیوندی با یادآوری چیزی گفت
دستش را سمت ضبط برد و آهنگ بی کالمی انتخاب کرد. چند دقیقه ای در سکوت گذشت که سایت زوج یابی پیوندی با یادآوری چیزی گفت: راستی... هامون کوتاه به طرفش برگشت. -چی؟ تند گفت: تو رفتی داخل امیریل چی بهت داد؟ بعد اون چی بود گفتی بین حرفت که احتمال هشتاد درصد می میره؟ ت...ازه به البرز چی گفته بودی که مظلوم و موش شده بود؟ صدای خنده هامون بلند شد. میان خنده گفت: همه اینا باهم یادت اومده؟ اما سایت زوج یابی پیوندا با اخم به او نگاه کرد. سرفه ای کرد و جدی شد اما در لحنش رگه هایی از خنده نمایان بود. -هر کدوم از اینارو بخوام توضیح بدم که کلی طول می کشه. اما در کل امیریل یه چیزی رو داد بهم، گفت شب عروسی بهت بدم. از م قسم گرفت پس اصرار نکن نمی تونم بهت بگم چیه. حرف خاصی هم نزد این جریان عمل رو فکر می کردم به تو هم گفته باشه.