جلویش ایستاد.
-از رها شنیدم که میخواین با آقا هامون ازدواج کنین. مبارک باشه. دست هایش یخ کرد. هل کرد. -نه...یعنی...ببین. سایت همسریابی دولتی لبخند آرامش بخشی زد. چشم برادری به آقا هامون نگاه می کنم که دروغه اما بهتون قول می دممن نگفتم که بهم توضیح بدین.
من شرمنده شمام. نمی تونم بگم به دیگه اون عالقه رو از بین ببرم. من کورکورانه عاشق شدم.
سایت همسریابی دولتی را در آغوش گرفت.
تک خنده تلخی کرد. -منم یک خواستگار خوب دارم. احتماال بهش جواب بله بدم، شما هم عروسی دعوتین. اشک در چشمانش حلقه زد. سایت همسریابی دولتی را در آغوش گرفت. خوشبخت بشی. دست سایت همسریابی دولتی روی کمرش نشست. -ممنون. همچنین کرد و با ذهنی مشغول از زندگی آقاجون و سایت همسریابی دولتی از در بیرون آمد. تاکسی به مقصد خانه گرفت و سوار شد. یاد شب قبل افتاد و نگاه نگران فریبرزی که چند بار سر تا پا او را اسکن کرده بود تا از سالم بودنش مطمئن شود و بعد که دلش از خوب بودن یکتا قرص شده بود؛
دلخور نگاهش را از او گرفته و به اتاق خوابشان رفته بود.
یکتا ناراحتی اش را درک می کرد اما انتخاب دیگری نداشت. به پدرش نگفته بود چون می دانست داوطلبانه کنارش می ایستاد و فکر قلب مریضش را نمی کرد که با دیدن امیریل چه بالیی به سرش می آید. مادرش هم که در کامال از دیدار عصر او وامیریل اگاه بود نیز دست کمی از فریبرز نداشت. او هم بعد از دیدن یکتا که سالم جلویش ایستاده بود؛
پشت چشمی نازک کرده بود و پشت سر فریبرز به راه افتاده بود که یکتا نگذاشته بود.
صدایش زده بود و تمام دلخوری اش را به جان خریده بود. تمام خستگی و فشاری که عصر بهش وارد شده بود را کنار گذاشتو را به آشپزخانه دعوت کرده بود به صرف دو فنجان چای. مهمانی مادر دختری شان چندین ساعت به طول انجامید و سایت همسریابی دولتی راه اندازی شد خالصه ای از امیریل و همه چیز را در مورد هامون گفت. تمام چیزهایی که الزم بود نرگس بد اند را گفت. اول شوکه شده بود و بعد نگرانی های مادرانه اش نمود پیدا کرده بود.
عکس هامون را خواسته بود و سایت همسریابی دولتی راه اندازی شد در برابر خواسته معقول مادرش وا رفته بود؛ چرا که هیچ عکسی از هامون نداشت. همین را هم به مادرش گفته بود اما نرگس از موضع خودش پایین نیامد تا سایت همسریابی دولتی راه اندازی شد پیامی به هامون داد. ساعت از دو نیمه شب گذشته بود و بعید می دانست هامون بیدار باشد؛ اما پنج دقیقه بعد از ارسال پیام جواب داده بود و عکس قدی ای از خودش فرستاده بود و دوباره آفالین شده بود. صحبت با نرگس مجال پرسیدن علت بیداری هامون را نداده بود. معلوم بود که ظاه ر هامون به دلش نشسته ا ما یک ساعت بعدی نیز به شنیدن نصیحت های مادرانه نرگس گذشت که با دیدن ساعت سه، نرگس "وای" خفه ای گفت و از روی صندلی بلند شد؛ سایت همسریابی دولتی ایران نیز به تبعیت از او ایستاد.نرگس جلو آمد و با دو دستش صورت سایت همسریابی دولتی ایران را قاب گرفت؛ دست هایش لرز خفیفی داشت؛
چشم های اشک آلودش را به صورت سایت همسریابی دولتی ایران دوخت. سایت های همسریابی دولتی طاقت دیدن چشم های نرگس را نداشت دستش را دور شانه نرگس پیچید و او را در آغوش گرفت.
سایت های همسریابی دولتی عاشق شده بود
دخترش، سایت های همسریابی دولتی عاشق شده بود و این انتها آرزو نرگس بود. در تمام سالهایی که یکتا لرزان و با فریاد از کابوس های شبانه اش از خواب پریده و در آغوش نرگس پناه گرفته بود؛ آرزو نرگس همین بود. عشق تنها اکسیری بود که می توانست کشتی متالطم زندگی یکتا را به سمت آرامش و خوشبختی ببرد. با تقه ای که به در خورد؛ از مرور دیشب بیرون آمد، دو ساعت از برگشتنش از خانه آقاجون می گذشت. از روی صندلی بلند شد و در را باز کرد. یزدان بود که با تیپ رسمی و کیف به دست پشت در ایستاده بود. تازه برگشته بود. دیشب مجال حرف زند با او را پیدا نکرده بود و امروز صبح، قبل از بیدار شدن یکتا بیرون رفته بود. لبخندی روی لبهایش نشست.