در آرامش جواب سوال هام رو ازش بگیرم. یزدان که عضویت در سایت همسریابی بهترین همسر رو ببینه قطعا می کشتش و بابامم قلبش توان نداره با امیریل روبرو شه پس فقط می مونه تو. می تونی با این شرایطی که گفتم بیای همراهم؟
عضویت در سایت همسریابی اناهیتا متوجه
می تونی آرامشت رو حفظ کنی؟ هامون به میز خیره شده بود و چیزی نمی گفت.بعد از یک دقیقه سرش را باال آورد. عضویت در سایت همسریابی اناهیتا متوجه منظورت نمی شم. تو می خوای من عین سیب زمینی بیام اونجا و صورت اون مردک رو نیارم پایین؟ بیست سال انتظار نکشیدم که حاال برم با آرامش بهش زل بزنم. سرش را به دو طرف تکان داد.
نه، ببین من حس می کنم یه چیزی این وسط درست نیست.
عضویت در سایت همسریابی بهترین همسر هم دیشب گفت امیریل دیگه یال و کوپال سابق رو نداره. این ها یعنی چی؟ حس می کنم یک مشکلی براش بوجود اومده. چون اون آدمی که من می شناسم توی این مدت حداقل خودش یک بار به من زنگ می زد. گیج سر تکان داد. نمی دونم عضویت در سایت همسریابی توران 81 به نظر من از این کفتار هر چیزی بر میاد. شاید بنقشه داره. تا وقتی نرفتیم نمیشه چیزی رو قطعی گفت. اما در کل من میام و فقط این قول رو بهت می دم که تا وقتی حرفی نشنوم جوابی نمی دم.
اما ازم نخوا که بی احترامی رو با بی احترامی جواب ندم. با عضویت در سایت همسریابی توران 81 دعوات نشه! با اطمینان پلک زد: نمی شه. عضویت در همسریابی موقت هلو همین االنش هم از کرده و نکرده اش پشیمونه. به صدای بلندش نگاه نکن. با تعجب گفت: چی کارش کردی؟ به صندلی اش تکیه داد. هیچی نتیجه عمل خودش رو داره می بینه. اون رو ول کن. کی بریم؟ عضویت در همسریابی هلو یا پس عضویت در همسریابی هلو؟ از پس عضویت در همسریابی باید برم آموزشگاه. عضویت در همسریابی روز تعطیله بریم بهت ر. عضویت در همسریابی عصر خوبه؟
شانه باال انداخت. باشه. گوشی ات رو بده زنگ بزنم عضویت در همسریابی موقت هلو. خودم...
میان حرفش پرید: دیگه خودم نداریم. گفته بودم که فکرات رو بکن بعد جواب من رو بده. بده من گوشی رو.
عضویت در سایت همسریابی اناهیتا حرف زدی
االن چشمات هم دارن می گن که همون دیشب چه قدر حرص خوردی عضویت در سایت همسریابی اناهیتا حرف زدی. درست می گفت. باید قبول می کرد که دستش زیادی پیش این مرد رو است. دیگر اصرار نکرد و بی مقاومت گوشی را به طرف هامون گرفت. ابتدا خواست تماس بگیرد که منصرف شد و تنها به گفتن ساعت و روز آمدنشان بسنده کرد و در آخر اضافه کرد که که ادرس را پیامک کند. گوشی را روی میز گذاشت. خب این از این. بعدیش؟ نگاهش را از گوشی باال اورده و به هامون دوخت. یه شرط از اون شروط هم اینه که بگی ماجرای بین تو و عضویت در همسریابی موقت هلو چی بوده؟ چی شده که عضویت در سایت همسریابی بهترین همسر بعد آتشی شده و اومده سمت من برای انتقام گرفتن از تو؟ چرا االن هنوز عضویت در سایت همسریابی اناهیتا راضی می شی که حرف بزنی؟ دستش را روی چشم هایش کشید. این رو استثنا بزار عضویت در همسریابی توی مسیر رفتن برات تعریف می کنم.
االن نمیشه؟ نه عضویت در سایت همسریابی توران 81 اصرار نکن. بزار عضویت در همسریابی هلو.
این رو بگم اعصابم می ریزه بهم دیگه نه اشتهایی ب رام می مونه نه حوصله ای. باشه پس می خوای از بودن تو توی شیراز شروع کنیم؟
چی شد که اومدی شیراز؟ شش ماه بعد از رفتن تو از مرکز، یک روز همه عضویت در گروه تلگرام همسریابی رو جمع کردن گفتن یک خیر خونه اش رو میخواد سرپناه کنه برای عضویت در گروه تلگرام همسریابی بی سرپرست. اون روز میاومد که عضویت در سایت همسریابی رو از مرکز ا نتخاب کنه و ببره.
خونه اش کوچک بود و ده تا پسر بیشتر نمی خواست. همه لباس نوها رو پوشیده بودیم. اومد همه رو با دقت نگاه کرد و رفت توی دفتر. من خیلی ذوق کرده بودم گفتم حتما انتخاب می شم. اما نشدم. اون مرد هم رفت و یک هفته بعد باز اومد. این دفعه رفتم پیشش و زار زار گریه کردم. گفتم من رو هم انتخاب کنه. دلیل خاصی نداشتم فقط دیگه اونجا