-سالم. رسیدن به خیر آقا مهندس. یزدان با انگشت شقیقه اش را خاراند.
-علیک سالم. رسیدن شما به خیر تازگیا باید توی آسمون ها همسریابی ازدواج موقت خاتون بگردیم همسریابی ازدواج موقت خانوم. همسریابی ازدواج موقت نگاهی به راه پله انداخت تا از نبودن مادرش مطمئن شود. صدایش را پایین اورد و آرام گفت: مجنون برو من رو دست ننداز. حیف من که رفتم همسریابی ازدواج موقت خاتون یافتن حق یقت تو.
و صدایش را باالتر آورد و ادامه داد: -برو لباس عوض کن. منم برم دوتا چایی بیارم اتاق.
منتظر جواب همسریابی صیغه موقت تهران بماند
و بدون اینکه منتظر جواب همسریابی صیغه موقت تهران بماند به طرف آشپزخانه رفت. ربع ساعت بعد، هر دو به دیوار اتاق تکیه داده بودند و فاصله بینشان را سینی چای پر کرده بود. همسریابی صیغه موقت تهران سکوت کرده بود؛ همسریابی ازدواج موقت پاهایش را جمع کرد و دست هایش را دور آنها حلقه کرد و درهم قفلشان کرد. برخالف لحن طنز یک ربع قبلش، حاال ناراحتی در صدایش هویدا بود.
کنم که منطقی تر باشه و خودم هم هنوز دارم به چرا اون ماجرا فکر سایت همسریابی ازدواج موقت من دیروز همه چی رو فهمیدم. اصال نمی دونم از کجا شروع می کنم و به جایی نمی رسم. حتی دیروز از البرز هم پرسیدم. نفسش را بیرون داد ودرمانده ادامه داد: -بگذریم... من همون حرف هایی که شنیدم رو بهت می گم نتیجه گیریش با خودت. نگاهش را به دست های درهم قفل شده اش دوخت و با لحنی که ناراحتی از کلماتش چکه می کرد؛ شروع کرد و تمام حرف های هامون را برای سایت همسریابی ازدواج موقت بازگو کرد. سایت همسریابی ازدواج موقت تمام مدت سکوت کرده بود و حتی زمانی که همسریابی ازدواج موقت میان حرف هایش وقفه می انداخت؛ چیزی نمی گفت.
همسریابی ازدواج موقت در مشهد با اتمام حرف هایش سرش را باال آورد و نگاهش را یه سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی دوخت.
دستش را رو پیشانی اش گذاشته بود و به پایین نگاه می کرد.
پره های بینی اش از هم باز شده بود و نفس های محکمش، نشان از عصبان یت اش داشت. سرش را با مکث باال آورد. چشم های سرخش همسریابی ازدواج موقت در مشهد را شرزده کرد و دلش را به درد آورد. سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی رو به همسریابی ازدواج موقت در مشهد لبخند تلخی بر لب نشاند. -توی این بازی نمی دونم طلبکار کی باشم و یقه کی رو بگیرم؟ بهار برای من همون یک ماه پیش مرد به همین خاطر خیلی ام ماجرا انتقامش برام مهم نبود ولی بازم بهم ریختم. می دونی االن همسریابی ازدواج موقت در تهران چی ام؟
و بی آنکه منتظر پاسخ همسریابی ازدواج موقت در مشهد باشد؛ دستش را روی چشم هایش کشید و ادامه داد.
-همسریابی ازدواج موقت در تهران اینکه من خودم رو از این ز نجیره دیوانه وار انتقام جدا کنم و همسریابی ازدواج موقت در تهران دهنده راه البرز نباشم. سه سال زندگیم سر این ارتباط پوچ رفت. نمی خوام کش بیاره. با کمک خودم، پا شدم و کمر صاف کردم اما برای خوب شدنم تنها نمی تونم؛ می خوام برم پیش دکتر مصباح. بی مکث دستش را روی زمین مشت کرد و از جا بلند شد.
همسریابی ازدواج موقت در اصفهان بی حرف نگاهش را باال برد و به او دوخت. -الان می رم به این داستان فکر کنم. تا فردا شب فرصت دارم برای ساده دلی خودم عزاداری کنم و از پس فردا باید عوض بشم. بغض مانند کاکتوس به گلوی همسریابی ازدواج موقت در اصفهان چسبیده بود؛ نه باال می آمد و نه پایین می رفت. قدرت تکلمش سلب شده بود. در جواب حرف های یزدان تنها توانست سری تکان بدهد.
بعد از خارج شدن یزدان از اتاق، سرش را روی پاهایش گذاشت. قطره اشکی از روی گونه اش راه باز کرد که با دستش آن را پاک کرد و دوباره به حالت قبل بازگشت. یک روز از شنیدن حقیقت گذشته بود و نه تنها سبک نشده بود بلکه با گذشت هر ساعت و بعد از شنیدن حرف های آقاجون، بار سنگینی روی شانه هایش احساس می کرد. چند دقیقه گذشته بود که تقه ای به در خورد و به همسریابی ازدواج موقت خاتون نرگس وارد اتاق شد. با دیدن حالت گرفته همسریابی ازدواج موقت در اصفهان جلو آمد. کنار چهارزانو زد و نگران پرسید: خوبی مادر؟
از روی همسریابی صیغه موقت تهران برداشت.
سرش را از روی همسریابی صیغه موقت تهران برداشت. لبخند تلخی زد؛ سر تکان داد و گفت: آره. نگران پرسید: هامون چیزی گفته؟ لب هایش طرح لبخند گرفت و این نهایت احساسش در آن زمان بود.