طبق حرف های مرد عمل کرد. به پله ها رسید.
پرده بزرگی جلوی رویش قرار داشت.
با کنجکاوری پرده را کنار زد و قدمی پیش رفت.
نگاهی به اطرافش انداخت. چشم هایش گشاد شد
همسریابی کم شنواسی نسبتا بزرگی بود
و "وای" خفه ای از دهانش خارج شد. همسریابی کم شنواسی نسبتا بزرگی بود. سمت راست کامال شیشه بود و فضای باز و باغ پشت رستوران دیده میشد. کف زمین نیز شیشه بود و زیر آن با خزه و گیاهان کوچک سبز رنگ پرشده بود. میز و صندلی های شیشه ای با پایه های طالیی رنگ زیبایی خیره کننده ای به سالن بخشیده بود. تازه نگاهش به همسریابی کم شنوار افتاد. به میز تکیه داده بود و دست به سینه به او زل زده بود. نگاهش را اطراف گرفت. دمی گرفت و سعی کرد تمرکز از دست رفته اش را به دست آورد. قدم هایش را محکم برداشت. جلو همسریابی کم شنوار ایستاد. سالم. همسریابی کم شنوار تکیه اش را از میز گرفت و صاف ایستاد.
جز ریشش که معلوم بود قریب به یک هفته است که کوتاه نشده
و چشم های قرمزش، تیپ مرتبی داشت. کت و شلوار سورمه ای با پیرهن چهارخونه آبی به تن داشت. سالم. بشین تا سفارش ها رو میارن. یکتا "باشه" ای گفت و صندلی ای را بیرون کشید. مردد نگاهی به صندلی کرد. همسریابی کم شنوام که تمام عکس العمل های او را شکار می کرد؛ مطمئن گفت: بشین شیشه اش تحمل دویست کیلو وزن رو داره.
قانع شد و نشست. کیفش را روی میز گذاشت. همسریابی کم شنوا هم صندلی را بیرون کشید و روبرویش نشست. با زبان لبش را تر کرد و گفت: این قسمت واقعا محشر ایده ساختنش رو رها داد.
چشم ریز کرد. پا روی پا انداخت ارتباط تو با رها چیه؟
-بزار پنج دقیقه دیگه شروع کنیم. .. چشم درشت کرد: -چرا؟ راحت جواب داد: -که هم سفارش ها بیاد و هم... مکثش باعث شد تا یکتا ابرو باال بیاندازد. -و هم؟ -با خیال راحت تو رو نگاه کنم. چشم هایش درشت شد. -چ...ی؟ همانطور که مشغول اسکن کردن صورت یکتا بود گفت: -توی این چند ماه هیچ وقت نتونستم یک دل سیر نگاهت کنم هر باباید نگران یه چی می بودم. همش با استرس گذشت. االن اولین فرصته که یک دل سیر نگاهت کنم. این قدر دنبالت گشتم که از خودت غافل شدم. من بیست سال داشتم دنبالت می گشتم. حاال که بهت رسیدم دیگه نمی دونم باید چی کار کنم. می تونی بفهمی؟ گاردش را کنار گذاشت.
در مقابل صداقت همسریابی کم شنوا خلع سلاح شده بود. لبخند زد. منم گیج شده بودم. نمیدونستم االن که به اون هدفم رسیدم بعدش بایداره. این حالت رو من وقتی داشتم که مجوز آموزشگاه رو گرفتم. چیکار کنم؟ با صدای همسریابی کم شنواسی سرش را برگرداند. مرد کنار میز ایستاد. یکتا نگاه متعجبی به میز چرخدار همسریابی کم شنوام انداخت. رو به همسریابی کم شنوا با صدای آرامی زمزمه کرد: همسریابی کم شنوا که با ورود همسریابی کم شنوام صاف نشسته و اخم کمرنگی روی پیشانیاین ها همشون رو باید دوتایی بخوریم؟
بعد از خروجش همسریابی کم شنواری کمی به طرف یکتا خم شد
داشت؛ جدی سر تکان داد. مرد فرز تمام ظرف ها را روی میز گذاشت؛ تعظیمی کرد و رفچند ثانیه بعد از خروجش همسریابی کم شنواری کمی به طرف یکتا خم شد و گفت: -آره دقیقا همشون رو باید دوتایی بخوریم. چشم درشت کرد. -چطوری؟
-چطوری نداره تو که شکالت دوست داری اینا همشون عصرانه شکالتی ان. در ضمن من حرف برای گفتن زیاد دارم مطمئنم گرسنه ات می شه. یکتا که بحث کردن را بی نتبجه دید؛ سری تکان داد. همسریابی کم شنواری جدی شد و صاف نشستو دست هایش را در هم گره داد و گفت: خب بریم سراغ اصل مطلب. از یک سوال اصلی شروع کنم. فکرات رو کردی؟ جوابت چیه؟ -آره. مطمئنی می خوای بشنوی؟ همسریابی کم شنواری مطمئن سر تکان داد. -آره. ابرویی باال انداخت. -مطمئنی؟ حتی اگر نه باشه؟