سایت همسریابی موقت هلو


همسریابی گوهردشت در کرج

خانواده همسریابی گوهردشت کردند و به سمت شیراز رفتند و پدربزرگ سایت همسریابی کرج پس از اتمام حجت با سیاوش همراه بچه هایش راهی شیراز شد.خشایار لحظه آخر در

همسریابی گوهردشت در کرج - همسریابی


سایت همسریابی گوهردشت

کرد که پاسخش را بدهد اما با زمزمه همسریابی گوهردشت سکوت کرد.

-سیاوش خواهش میکنم! خشایار به سختی نگاهاش را از همسریابی گوهردشت گرفت و از آنها دور شد.

سیاوش بی مقدمه پرسید: -شغل داییت چیه؟! همسریابی گوهردشت از سوال یهویی سیاوش جا خورد.

آرامش خودش را حفظ کرد و گفت: -بازنشسته است؛ چون عادت نداره بیکار بمونه توی شیراز یه سوپرمارکت داره و خودش رو اونجا سرگرم کرده! سیاوش "آهانی "گفت. آن شب خیلی زود تمام شد. خبری از رقص نبود به این علت که مهمانی مختلط بود. ساعت نزدیک نیم ه شب بود

خانواده همسریابی گوهردشت کردند

که خانواده همسریابی گوهردشت کردند و به سمت شیراز رفتند و پدربزرگ سایت همسریابی کرج پس از اتمام حجت با سیاوش همراه بچه هایش راهی شیراز شد.خشایار لحظه آخر در گوش پریا چیزی زمزمه کرد و پریا فقط سرش را تکان داد. خانواده خاله سایت همسریابی کرج نیز رفتند.

از مهمانان فقط پریا مانده بود. آنهم به اصرار سیاوش برای اینکه سری قبل را جبران کند. سینا از ماندن پریا خندان راهی اتاقش شد. -پریا عزیزم تو توی اتاق من بمون. پریا سرش را تکان داد و گفت: -باشه این چند روزی که اینجام پیش تو میمونم.

سایت همسریابی کرج نیم نگاهی به سیاوش انداخت. سیاوش سرش را تکان داد و با شب بخیری به سمت طبقه سوم رفت. سمیه و دنیز هم خیلی وقت قبل به اتاقشان رفته بودند. خدمه در حال تمیز کردن سالن بودند. سایت همسریابی کرج آرام گفت: -بریم حیاط حرف بزنیم؟پریا متعجب سرش را تکان داد. هر دو وارد حیاط شدند. سمت چپ ویال به درخواست همسریابی رایگان کرج، سیاوش یک تاب ویالیی طرح پروانه به رنگ مشکی روبه سمت باغ ویال گذاشته بود. هر دو روی تاب نشستند. همسریابی رایگان کرج سرش را روی شانه پریا گذاشت و گفت: -پریا میخوام یه چیزی بهت بگم اما باید بین خودمون بمونه!

پریا گفت: -اونو فهمیدم، بگو باز بیخبر چیکار کردی ؟

همسریابی رایگان کرج آب دهانش را قورت داد و گفت: -من و سیاوش عقد کردیم! پریا "هینی"کشید و از جا برخاست. Gohardasht راست سرجایش نشست. پریا یک دستش را به کمرش زد و یک دستش را به دهانش و ناباور گفت: -بگو که شوخی کردی!

قطره اشکی سمج از چشمش سرازیر شد و با بغض گفت: -من سیاوش رو دوست دارم! پریا جلوی پایش زانو زد و دستانش را روی پای Gohardasht گذاشت و دست Gohardasht را در دست گرفت و گفت: -آی دوست بیچاره من! چرا این کارو کردی؟ 

کنارشم طمع عشق رو بچشم که پس فردا سیاوش راهی زندان شد دلم نسوزه چرا وقتی بود به خودمون فرصت عاشقی کردن ندادم؟

پریا ناراحت کنار سایت همسریابی هلو کرج نشست و سرش را در آغوش کشید و با ناراحتی گفت-اینجوری تموم کردنش برات بدتره! چرا اینقدر بدشانسی تو ؟ سایت همسریابی هلو کرج با گریه خودش را به پریا فشرد و گفت: -پریا چرا توی زندگیم دوست داشتن ها تاوان داره؟

حرفهای سایت همسریابی هلو کرج حسابی دلش را لرزانده بود

چرا هر کی رو دوست دارم از دست میدم؟ چرا برای من توی این دنیا جایی نیست؟ حرفهای سایت همسریابی هلو کرج حسابی دلش را لرزانده بود. بیچاره که در این سن آن همه سختی کشیده بود. حال هم دل به سیاوشی داده بود که جان هزاران بیگناه را گرفته بود. این بشر در هرکاری دست داشته از قاچاق اعضای بدن انسان گرفته تا مواد مخدر! نمیدانست شماره تلفن همسریابی کرج با اینکه همه چیز را میدانست چگونه دل به دل سیاوش داده بود؟ هرچند جذابیت سیاوش در شروع این عشق بیتاثیر نبوده و نباید اخالق و رفتار سیاوش را مقابل شماره تلفن همسریابی کرج دستکم گرفت.

مطالب مشابه


آخرین مطالب