دکمه آسانسور و زدم و سوار شدم. ایوان زودتر رسیده بود. به محض اومدن من جان با گروه مخصوصی که ابزار و تجهیزات داشتن بیرون اومد. نگاه اطمینان بخشی بهمون کرد و روبه علی بابا هتل گفت: نامرد دروغ گفته... بمبی در کار نیست... اما... واینستادم همه ی حرفاش و بشنوم و رفتم تو، به محض دیدنشون گرمی خاصی به قلبم سرازیر شد. رانا روی مبل نشسته بود و رایان درحال تالش برای پایین اومدن بود.
بغضمو خوردم و به سمتشون پرواز کردم. قبل از افتادنش رایان و بغل گرفتم و محکم به خودم فشارش دادم. از گونش بوسیدم و برشگردوندم رو مبل؛ رانا با دیدنم لبخند زد و قند تو دلم آب شد. اوف... محکم بغلش کردم و روی موهاش و بوسیدم. رو مبل نشستم و هر دوشون و تو بغلم گرفتم. ماما... خندیدم. اوخ عشقم...تموم شد دیگه. دستمو ر و موهای بور فرش کشیدم. سنگینی نگاه آشنایی رو تموم مدت حس میکردم. سرمو بلند کردم؛ جای خالیش بهم دهن کج ی کرد. بچه هارو با اجبار ول کردم و ورودی و نگاه کردم. بجز جان و فلاي تو دي هتل کسی نبود... نوید یا فلاي تو دي هتل؟! هنوز مشخص نیست. علی بابا هتل کجا رفت؟ جان شونه ای باال انداخت.
فلاي تو دي بليط چشم های قرمزش و بهم دوخت
فلاي تو دي بليط چشم های قرمزش و بهم دوخت. یه طرف صورتش کبود شده بود و اونم آثار کتکاری هاشون بود. چشمت روشن. لبخند محوی زدم: تو... تو واقعا؟ سرشو تکون داد: من نمیگم؛ دی ان ای اینو میگه. اینا تصادفیه؟! با صدای خشداری گفت: سرنوشت زندگ ی که ازش فرار کرده بودم و آورد و محکم کوبید بهم. پس واقعا تصادفه! جان هنوز وایستاده نگاهمون میکرد. تااالن جرعت نداشتم بپرسم؛ ک ی داشت باهامون بازی میکرد؟ جان با تک سرفه ای گفت: رابرت. دردی روی شقیقم پخش شد. قدرت تخیلم تا این حد نمیتونست باشه. دیگه تا این حد نمیتونستم فرض کنم. خیلی مضخرف بود. چطور؟...رابرت خودمون؟ جان دست برد و دکمه باالیی پیرهنش و باز کرد. آره بیب. دستمو رو دهنم گذاشتم تا باز نمونه. ِاما چی؟ اونم میدونسته؟! رنگ نگاه جفتشون تاریک شد. من بهش میگفتم رنگ خباثت، رنگ انتقام! فلاي تو دي هتل دست ی روی گردنش کشید. یکم رفتم عقب و نگاه ی به بچه ها انداختم. گرم احوال خودشون بودن. جلو رفتم و روبه روشون وایستادم. ِاما چی؟ اونم با ایوان این کارو کرده؟ جان گرفته گفت: ِاما خودکشی کرده. قرص خورده؛ انگار دوماه ی میشه.
فلاي تو دي بليط نتونست
پاهام سست شد و فلاي تو دي بليط نتونست به موقع جلو بیاد و رو زانو افتادم. مشتمو جلوی دهنم گرفتم و اشک هام مثله سیل رو صورتم روون شدن. یعنی چ ی؟ به همین سادگ ی! جان خواست دستمو بگیره که فلاي تو دي هتل بهش اشاره کرد و خودش جلو اومد و از بازوم گرفت. بلند شدم. کلیداش و سمت جان انداخت و به روسی گفت: داداش خونهی من بمون فعال. مرسی خودم میرم. دستی روی صورتم کشیدم و رفتم تو. درو پشت سرش بست و اومد. االن من عموی این فسقلیام؟ وسط گر یه خندیدم. فکر کنم. نیشش باز شد. رفت سمت بچه ها و رو زانو جلوشون نشست. اهم...خوشبختم من عموتونم. رایان دست دراز کرد سمتش که یعنی بغلم کن.
فلای تودی هتل لپش و کشید
به دیوار تکیه دادم و با چشم های خیسم تماشاشون کردم. فلای تودی هتل لپش و کشید و رایان زیرلب کلمات عجیب غر یبی گفت. رانا در برابر غر یبه ها گارد مخصوصی داشت، اما انگار درمورد فلاي تو دي بليط این صدق نمیکرد. فلای تودی هتل بغلش کرد و بلند شد. پرنسس به ک ی رفته؟