با شتاب تو جام نشستم و نفس نفس زدم. امیرسام با تعجب چشم باز کرد: _ چیشد سلما؟؟؟
سایت معتبر همسر یابی روسیه پرده ی کنار پنجره
شقیقه هامو فشردم و به اجبار گفتم: _ چیزی نیست خواب دیدم .میشه بری پیش حلما نگرانشم. سایت معتبر همسر یابی روسیه پرده ی کنار پنجره رو کنار زد و گفت: _ تو حیاط که نیستن. و با شتاب از جاش بلند شد و یا گویان از اتاق خارج شد.
سرمو تو دستام فشردم. خواب عجیبی دیدم صدای پیمان تو گوشم زنگ خورد:
_ از چشات میخونم هنوز دوستم داری. فشار دستامو بیشتر کردم و به یاد خوابی که دیدم افتادم. پیمان زیادی بهم نزدیک بود، کنار گوشم زمزمه میکرد: _ تو هنوزم منو دوست داری تو در حق ما نامردی کردی در حق من سایت معتبر همسر یابی tinder یابی....
حلما .تو یه پست فطرتی تو بچمو ازم دزدیدی. صداهای مختلفی میومد و گاهی صدای حلما، گاهی سایت معتبر همسر یابی و گاهی صدای گوش خراش افسون. سرم به شدت تیر می کشیدر اتاق باز شد. سایت معتبر همسر یابی tinder یابی وارد شد و پشت سرش حلما داخل اومد با دیدن حلما آغوشمو باز کردم که بسمتم دوید و خودشو روی تخت انداخت و بغلم کرد. موهاشو بوسیدم و پرسیدم:
_ کجا بودی عزیزم؟؟ _ خاله بیتا برای من و سایت معتبر همسر یابی میوه پوست گرفته بود، داشتیم میخوردیم. _ از خاله بیتا تشکر کردی؟؟؟
_ آره. _ آفرین دختر قشنگم.با سایت معتبر همسر یابی بازی کردی؟؟
_ آره.دیگه لوس نیست.پسر خوبیه.منو اذیت نمیکنه. بوسه بارونش کردم و آرزو کردم کاش سایت معتبر همسر یابی هم اینجا بود.سایت معتبر همسر یابی tinder یابی کنار در ایستاده بود و تماشامون میکرد. لبخندی تحویلش دادم که گفت: _ چه خوابی دیدی؟؟
_ چیز مهمی نبود.چرند بود. ابرویی باال انداخت: _ بیتا گفت چایی حاضره. _
الآن میام. لباس حلما رو تعویض کردم و با هم به نشیمن رفتیم. بیتا و حمید منتظرمون بودن افسون هم گوشه ای نشسته بود و به در و دیوار نگاه میکرد اما با اومدن ما، نگاهشو با نفرت به من دوخت که اهمیتی ندادم.
حلما رو سفت تو بغلم گرفتم اصالدوست نداشتم شک کنند حلما دختر من و امیرسام نیست.حلما با کلی غرغر کنار گوشم گفت: _ دلم گشنش شد، بس که فشارش دادی مامان. فشار دستمو کم کردم و به روش لبخند زدم که باز گفت:
بیچاره سایت های معتبر همسر یابی مگه نه مامان؟؟
_ مامانِ سایت های معتبر همسر یابی چقدر ترسناکه .بیچاره سایت های معتبر همسر یابی مگه نه مامان؟؟ لب گزیدم و آهسته گفتم: _ زشته این حرفا مامان. لب و لوچه شو آویزون کرد و به گوشه ای خیره شد. بیتا فنجانی چای مقابلم گذاشت و گفت: _ خوب خوابیدین؟؟ با لبخند جواب دادم: _ البته.عالی بود. و خوابی که دیده بودم به نظرم اومد و دروغمو برای خودم برمال کرد. صدای سایت های معتبر همسر یابی که تو خونه پیچید حلما با عجله ازم جدا شد و به طرفش رفت. پیمان و سایت های معتبر همسر یابی از بیرون اومده بودند. نگاهمو بهشون دوختم. حلما کنار سایت معتبر همسر یابی روسیه ایستاد که پیمان لبخندی تحویلش داد و یه شکالت به سمتش گر فت که حلما با ذوق گفت: _ مرسی عمو. قلبم تیر کشید دخترم داشت به پدرش میگفت عمو. لبمو به دندون گرفتم و قبل از اینکه پیمان متوجه نگاهم بشه، نگاه ازش گرفتم که با امیرسام چشم تو چشم شدممتوجه جمع شدن اشک تو چشمام شد و با اخم چشم و ابرو اومد که چی شده؟؟ با انگشتم اشکو پس زدم و سری تکان دادم یعنی چیزی نیست. صدای سر و صدای حلما و سایت معتبر همسر یابی روسیه بلند شد.