سایت همسریابی موقت هلو


بلیط چارتری آنتالیا به تهران پرواز ترک

بلیط چارتر آنتالیا به تهران هردو بازوهاشونو تو دستام فشردم و گفتم: _ راستش دلم میخواد بلیط چارتر از آنتالیا به تهران رو ببینم. _ حلما چی؟؟ _ نمی بریمش.

بلیط چارتری آنتالیا به تهران پرواز ترک - بلیط چارتری


خرید بلیط چارتری آنتالیا به تهران

مات نگام کرد و گفت: _ نمیدونم تو چی میگی؟؟

_ بریم. _ بریم؟؟ _ آره. _ با هم؟؟ _ آره. _ چی میگی سلما؟؟

بطرفش چرخیدم و همینطور که به سینه برهنه اش نگاه میکردم گفتم: _ میگم با هم بریم تولد بلیط چارتر آنتالیا به تهران. با بهت بهم نزدیک شد: _ تو مطمئنی؟؟ _ آره مطمئنم.من دلم میخواد بلیط چارتر آنتالیا به تهران رو ببینم امیر.میزان بار مجاز در پرواز آنتالیا به تهران چقدر است؟

هم بهتره بفهمه ما زن و شوهریم.تا کی قراره موش و گربه بازی در بیاریم؟؟ هنوز تو بهت و ناباوری حرفام بود. نزدیک شدم و برای اینکه دلشو نرم کنم ..دستی به بازوها و سینه اش کشیدم و گفتم: _ تو اینطور فکر نمیکنی؟؟ نگام کرد، هنوز تو شوک بود که باز گفتم: _ هرچی تو بگی.بگی بریم، میریم، بگی نه هم نمیریم.ها؟؟ چی میگی؟؟ بریم یا نه؟؟ _ من ..من نمیتونم تصمیم درستی بگیرم.ازطرفی دلم میخواد میزان بار مجاز در پرواز آنتالیا به تهران چقدر است؟ بفهمه و این بار از رو دوشم برداشته شه.از طرفی هم دلم نمیخواد با رفتن به اون جشن تو ناراحت بشی، اونم با دیدن بلیط چارتر آنتالیا به تهران هردو بازوهاشونو تو دستام فشردم و گفتم: _ راستش دلم میخواد بلیط چارتر از آنتالیا به تهران رو ببینم. _ حلما چی؟؟ _ نمی بریمش.می سپرم دست مامان تا برگردیم.

حلما رو نباید ببینن. سرمو به سینه ش فشرد و گفت: _ باید قول بدی با دیدن بلیط چارتر از آنتالیا به تهران بی قراری نکنی.قول میدی؟؟

همینطور که به صدای ضربان نامنظم قلبش گوش میدادم جواب دادم: _ قول میدم که تا جایی که بتونم

هر اتفاقی افتاد با میزان بار مجاز در پرواز آنتالیا به تهران چقدر است؟

خودمو کنترل کنم و بی تابی نکنم، تو هم قول بده هر اتفاقی افتاد با میزان بار مجاز در پرواز آنتالیا به تهران چقدر است؟ تندی نکنی، دوست ندارم دوستیتون به هم بخوره. نگاش کردم، مردد چشم روی هم گذاشت و لبخند کمرنگی تحویلم داد. به چهره ی غرق خواب حلما و سام نگاه کردم. ِ در اولین کشوی دراور رو باز کردم و جعبه ی مورد نظرمو بیرون کشیدم. به زنجیر و پالک داخلش نگاه کردم. پالک ضریف و زیبایی که نام به زیبایی روش حک شده بود. زمانی که برای هدیه ی تولد حلما .به بازار رفتم از این زنجیر و پالک دوتا گرفتم شبیه هم، برای حلما و بلیط چارتر از آنتالیا به تهران .. حاال که قرار بود تولد بلیط چارتری آنتالیا به تهران برم اینو میدم بهش. همینطور غرق فکر به پالک خیره بودم که صدای قیمت بلیط هواپیمای آنتالیا تهران چقدر است؟ از جا پروندم: _ کی بیدار شدی؟با هول نگاهش کردم که خندید: _ ترسیدی؟؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ بله ..تو فکر بودم خب. _ فکر چی؟  .خودم اینجام فکرمو میخوای چیکار؟؟ _ اوه اوه چه خودشم تحویل میگیره. _ تو که تحویل نمیگیری، مجبورم خودم اقدام کنم. خندیدم و زنجیر و پالکو مقابلش گرفتم و گفتم: _ امشب اینو بدیم به بلیط چارتری آنتالیا به تهران. _ این که مال حلماست. _ نخیر.دوتا ازش گرفتم. _ پس تو زودتر از اینا منتظر تولد بلیط چارتری آنتالیا به تهران بودی آره؟؟ _ واسه حلما که یه چیزی میخرم، یاد بلیط چارتری آنتالیا به تهران هم میفتم.دیروز انگار بهم الهام شد که از این دوتا بگیرم. _ خب، اگه فکر میکنی کمه بازم بریم خرید. _ نه کافیه. و باز به زنجیر خیره شدم که صدای قیمت بلیط هواپیمای آنتالیا تهران چقدر است؟ به گوشم رسید: _ گفتم شاید صبح بشه از رفتن پشیمون بشی. _ نه.چرا پشیمون شم؟؟ _ نمیدونم. _ دوست دارم بلیط چارتر آنتالیا به تهران رو توی یک سالگیش ببینم.حتما خیلی بزرگ شده. تو چشام نم اشک نشست که زود با انگشتم گرفتمش و گفتم: _ میرم صبحونه رو حاضر کنم.میرسام سری تکان داد و حلما رو از تو تختش برداشت و تو بغل خودش خوابوند .

واسش یه عادت شده بود، صبح ها از سر دلتنگی تو بغلش میگرفت و بخودش میفشرد و بوسه بارونش میکرد . به لباس شبی که تنم بود نگاه کردم. کامال پوشیده ولی شیک و زیبا بود. موهامو باالی سرم جمع کردم و شال و کفش همرنگی برداشتم.

قیمت بلیط هواپیمای آنتالیا تهران چقدر است؟

آرایش ماتی کردم و از اتاق بیرون رفتم. حلما هنوز پیش امیر بود و مشغول بازی. قیمت بلیط هواپیمای آنتالیا تهران چقدر است؟ نگاهی بهم انداخت و با عالقه گفت: _ چه خوشگل شدی خانوم. لبخندی تحویلش دادم و گفتم: _ تا تو حاضر بشی منم حلما رو ببرم پیش مامان. حلما رو توی بغلم جا داد و گفت: _ چشم. حلما رو آروم بوسیدم و شروع کردم به حرف زدم باهاش و همینطور به سمت در رفتم: _ خوشگل مامان

 مامان زری رو اذیت نکن تا ما برگردیم، باشه؟؟ به شکل بچه گانه خودش حرف زد و خندید و من چیزی متوجه نشدم. از پله ها باال رفتم و زنگ خونه رو به صدا در آوردم. مامان جلوی در ایستاد و با دیدن حلما دستاشو باز کرد و با ذوق گفت: _ وای دختر نازم اومده.

مطالب مشابه


آخرین مطالب